کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

غمگینم
مثل فاحشه ای که مادر شده است.

علاجش آتش است

سگ تو درد بی دردی... 

هیچ دقت کردید پراید و پریود چقدر شبیه همن... هر دو شون یه جوری مایه خون و خون ریزی میشن...

بعد وقتی عصبیم دست راستم تندتر از دست چپم کار میکنه، بعد اینجوری میشه که دارم رو مینویسم دامر...

وقتی هم که مخاطب خاص داری، وقتی هم که اون میاد وبلاگتو میخونه، نوتهای گودرتو میخونه... اونوقت نمیتونی چسناله کنی، نمیتونی از تنهایی و جفای یار بگی، چون اون خودش داره میخونه... اونوقت همه فکر میکنن، به! فلانی چه حالش خوبه!... بعد تو حناق میگیری... بعد وقتی هم که مخاطب خاص نداری دیگه نمیتونی چس ناله کنی... بعد از اون خر میشی اصلندش... سگ میشی...

فکر کنید که بخوان آوازهای شجریان رو زیر نویس انگلیسی کنن... پنج دقیقه اولشو باید نخطه چین بذارن!

غمگینم
مثل کودک فراری که پایش از سر کوچه آن طرفتر نرفته است.

غمگینم
مثل فاحشه ای که مادر شده است.