کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

یه وقت عین مر خر نشید برید خودتون هات داگ بخرید که تو خونه سرخ کنید... اصن خوب نمیشه... یا شاید هم من بلد نبودم... خلاصه برید همون بیرون بخورید سنگین ترید.... بعله....

یه کیف و کفش فروشی هم هست نزدیک فلکه اول صادقیه، خیلی مشهوره آرتیمان
شش ماه پیش یه کفش ازش خریدم، زیاد هم ازش کار نکشیدم ولی جر خورده.... خواستم یه آنتی تبلیغی کرده باشم.

از دل برود هر آنکه از دیده رود

 یعنی همین که مرورگری که پسووردهام رو حفظ بود، بعد از بیست روز ازم میخواد پسوورد بهش بدم...

هیچ چیز به اندازه تحقیر نابودم نمیکنه

وقتی کسی تحقیرم میکنه ازش متنفر میشم، اصلا هم مهم نیست که قبلش چقدر عاشقش بوده م....

مثل من

بعضی ها هم هستن، میزونیشون در نامیزونیه

در اوان نوجوانی، ما گوگوش را دوست نمیداشتیم و نمی نیوشیدیمش، چون از صدایش خوشمان نمی آمد و کماکان هم نمی آید چون فکر میکنیم که زن که نباید صدایش این جوری باشد.... آمما... زمانی این آهنگش به گوشمان خورد:
آدما از آدما زود سیر میشن
آدما از عشق هم دلگیر میشن
آدما رو عشقشون پا میذارن
آدما آدمو تنها میذارن


و آنگاه بود که از مریدانش گشتیم و فهمیدیم که که دوستدارانش یه چیزی میفهمیدن که ما نمیفهمیدیم و خدا رو شکر که نفهمیده از دنیا نرفتیم. بعله!

یه دفعه هم از دست یکی خیلی رنجیده بودم، از پنج بعد از ظهر تا دو-سه نصفه شب گریه کردم. صبح صورتم شده بود اندازه دیگ قیمه  امام حسین! با خودم گفتم یه عکس از این ریختم میگیرم بهش نشون میدم چه بلایی سرم اورده.عکس رو که گرفتم دیدم بیچاره اونقدرها که گناه بزرگی نکرده که بخوام اینجوری شکنجه ش کنم :)) در این حد من دل رحمم!!