کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

حکایت ضرغام تی وی و ملت ایران، حکایت اونیه که پاشو با پوتین فشار میده رو شیکم طرف، میگه ببین چه خوب ماساژت میدم!

پول بستنی را روی پیشخوان مغازه گذاشت. نگاهش افتاد به قفسه سیگارهایی که پشت بقال بود، بهمن، زست، وینستون... دیدن تصویر ریه های متلاشی برایش عادی بود؛ مطمئناً از آن زن و مرد نشئه ای که هم  الان از جلوشان رد شده بود، مشمئزکننده تر نبودند. خیره به سیگارها دستش را روی بستنی اش گذاشت. بقال دو مشتری دیگرش را راه انداخت و ایستاد جلوی قفسه سیگارها. نگاهی به بستنی و نگاهی به او انداخت که با چشمانش قفسه را میکاوید. 
- مارل برو قرمز دارین؟
-کوتاه یا بلند؟
فلاش بک زد به گذشته ای که نمی دانست کی و کجاست، یک فیلم سیاه و سفید، یک زن بلوند در لباس شب، یک سیگار باریک و بلند در دستش...
- بلند
بقال رفت در پستوی مغازه و سر و صدایی بلند شد که انگار دنبال یک جنس مخفی میگشت. به جوان تپلی فکر میکرد که روی پله بیرون مغازه نشسته بود و سیگار میکشید. "یعنی اون چی میکشه؟" بقال با دو بسته مارل برو قرمز برگشت.
- من فقط یه نخ میخوام.
- شرمنده، نخی نمیفروشیم.
پاکتهای مارل برو را یکی یکی برداشت و دوباره روی پیشخوان گذاشت. هنوز متوجه تفاوت سایزشان نبود، نگاه خیره به سیگارها نوعی نشئگی برایش ایجاد کرده بود. "دارم چی کار میکنم؟"
- بسته ش چنده؟
- چهار هزار تومن
- آخه من یه بسته مارل برو میخوام چی کار؟ من فقط میخواستم ببینم چه شکلیه!
بقال شروع کرد به توضیح این که مارل برو قرمز سیگار نسبتاً سنگینی است و آن را با یک برند دیگر مقایسه کرد. اینها برای او مهم نبود، مهم این بود که با 16-17 هزار تومان باقی مانده از حقوقش و ده روز باقیمانده به آخر برج، روا هست چنین خاصه خرجی بکند یا نه؟ بقال بسته های سیگار را برداشت و زیر پیشخوان گذاشت. 
- یکی میبرم آقا!
- بلند یا کوتاه؟
- بلند
تازه فهمید اندازه دو بسته سیگاری که در دست بقال است فرق دارد.
وقتی از مغازه بیرون می رفت، آن جوان تپل وارد شد و با فندک آویزان به قفسه کنار در، سیگار دیگری روشن کرد. در راه دستش را روی کیفش گذاشته بود، بستنی میخورد و به سیگار فکر میکرد. "اگر بسته یسیگارو تو کیفم پیدا کنن چی میشه؟" تصمیم گرفت بعد از کشفش، آن را به یکی از دوستان سیگاری اش ببخشد. "اصلا اگر کسی پاکت سیگارو تو کیفم دید، میگم واسه یکی از دوستام خریدم،  میگم تو محله خودشون گیر نمیاد..." شاید هم یک روز که در خانه تنها بود، می ایستاد کنار هود آشپزخانه و تمام پاکت سیگار را یکجا میکشید. "آدم از سیگار زیادم اوور دوز میکنه؟"

عن ترین مدیرا اونایی هستن که یا کارمند دون پایه نبوده اند، یا یادشون رفته که بوده اند.

پریروز تو خیابون میرداماد بودم. یه پسره دست یه دختر چادری رو گرفته بود، در حال حرف و خنده بهم نزدیک میشدن. درست لحظه ای که به هم رسیدیم پسره زد زیر آواز: واویلا لیلی، دوست دارم خیلی.... آقا من هم که بی جنبه، جلوی روی خودشون پقی زدم زیر خنده!
خواستم اینجا ازشون بابت رفتار بی پروام عذرخواهی کنم، و به پسره بگم: خیلی با حالی داداش!

امروزم یکی تو پلاس یه نوت زده بود، اولش نوشته بود من دودولم... آقا ما چهار شاخ مونده بودیم که این ملت بی ادبی رو به کجا رسونده اند آخه؟؟؟؟(اسمایلی ملا احمد نراقی) بعد بیشتر که دقت کردیم دیدیم بنده خدا نوشتهمن دو دلم

من همون بره شازده کوچولوام توی جعبه. وجود دارم ولی نه کسی منو میبینه، نه من کسی رو میبینم.

حالت از خودم بهم بخوره بهتره، تا از منی که یکی دیگه است خوشت بیاد.