دیروز لنگ ظهر که خوش خوشک میرفتم خونه خواهرم، توی راه به هر درخت توتی که رسیدم، امونش ندادم... ! البت بیشترشون بی مزه بودن، ولی خوب همون آویزون شدن از درخت کیف داره.
mhgh
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 09:15 ق.ظ
بعد که استاد شدم، یکی از این دانشجوهای سوئدی چشم آبی عاشخم میشه، من هم بهش میگم پسر جون، تو جای پسر منی... میتونیم یه دوست خوب واسه هم باشیم، ولی فکر ازدواجو از سرت بیرون کن... بعد اونم شکست عخشی میخوره میره خودشو میاندازه تو دریا غرق میشه. بعد قصه عخشش میشه تیتر روزنامه های استکهلم... بعد من افسردگی میگیرم.... اه اصلندش نخواستم ادامه تحصیل بدم
mhgh
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 09:14 ق.ظ