کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

یک بار هم برای من شعر بگو شاعر
بگذار در این دنیا، شعری هم برای من سروده شود.

زنها ترانه سراهای بهتری هستند اما کمیت شاعریشان میلنگد؛ از بس که حقیقت خونشان بالاست.

هر زن، دیوان شعری است، به تیراژ یک نسخه.

شعر باید خودش بیاید
مثل باران
مثل معجره
مثل عشق

خیره به منظره ای تکراری، پلک میزد

چون غزلسرایی بی تخلص 

که با همه ی ناشران عالم قهر است.

امروز روز من است و بدجور هوس کرده ام شعر بگویم
نا سلامتی زنم
شعر خلقت!

غزل
با کاف تحبیب بودم،
سرودم، روی کاغذم نشاند و سوزاندم
اکنون هیچم
هیچی که به هیچ نمی آید.

من میخواستم برایت شعر بگویم
تو میخواستی ننه ظاهر عریان شوم!

من معلم شاعری میخواهم، از همان ها که سعدی داشت...

من شاعرم
و شعری دارم که هیچ کس نخوانده
چشمهایم