کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

۹۰۰۱۱۱

میگن یه فیل گنده رو با یه میخ کوچولو میبندن... موضوع از این قراره که وقتی فیل کوچولوئه، با یه میخ کوچولو میتونن ببندنش، فیل کوچولو هم تلاش میکنه که در بره ولی فایده نداره، زورش کمه و به میخ نمیرسه... بعد از یه مدت فیل کوچولو ناامید میشه و دیگه واسه آزادی تلاش نمیکنه... فیل کوچولو بزرگ میشه، اونقدر که میتونه اون میخ کوچیک رو از جا در بیاره ولی دیگه امیدشو از دست داده... بیخود نیست که میگم من یه فیلم!


پ.ن.

دقت کرده اید پیدا کردن پسته ی بدون پوست وسط آجیل چه کیفی داره... کلاً همه چیزهای خوب وقتی غیر منتظره باشن کیفشون چند برابر میشه! چشم بسته غیب گفتم، نه؟

۸۹۱۰۱۹

- راستی چند سالشه؟

- سی و هفت

- خوب چرا تا الان ازدواج نکرده؟

- چرا ازدواج نکرده!؟ کی گفته ازدواج نکرده؟

- مگه ازدواج کرده؟!!!

- آره بابا، خیلی وقته؛ خانمش هم بارداره!

- راس میگی؟

- دروغم چیه؟

- پس چرا حلقه نمیاندازه؟

- چه میدونم... دوست نداره بیاندازه...

- بیجا میکنه دوس نداره!!

- تو چته؟

- خوب اشتباه میکنه که حلقشو نمیاندازه... باید معلوم بشه کی مجرده کی متاهل... شاید یکی بهش دل ببنده...


پ.ن.1

این دیالوگ ملهم از نقل قول سیب عزیزم از یکی از دوستاش بود.

پ.ن.2

نتیجه اخلاقی واسه دخترخانمها: حلقه مشخصه ی خوبی واسه تشخیص مجرد و متاهل نیست، بسا متاهلانی که حلقه نمیاندازند و بسا مجردانی که از سر مرض حلقه میاندازند!!!

نتیجه اخلاقی واسه آقایون: مجرد یا متاهل، هر چی که هستید، بخاطر آخرتتون هم که شده مرض نداشته باشید!

۸۹۱۱۱۰

گاهی تو آینه به جای خودم، مادرمو میبینم...

لذات

چند روز پیش سیب عزیزم منو به بازی دعوت کرده بود... امروز حوصلشو دارم که بازیشو ادامه بدم. موضوع اینه که از لذتهای زندگیم باید بنویسم:

1-آرایش کردن، واسه من لذت بخشه، حالمو خوب میکنه... هر بار یه قیافه ی تازه واسه خودم میسازم، و خودم از نگاه کردن به خودم کلی کیف میکنم.

2- وبگردی... این که دیگه لذت مشترک وبنویسهاست..

3- وقتایی که مامانم حالش خوبه با داداشم سر به سرش بذاریم و بخندیم.

4- داداش بزرگم راننده باشه و من هم کنار دستش باشم و معین گوش کنیم، اون هم با صدای بلــــــــــــــــــند

5- حاضر جوابی... وقتی جواب دندون شکن میدم خودم خیلی کیف میکنم...

6- وقتی یکی ازم تعریف میکنه، اون موقع هم خیلی حال میکنم.

7- با دختردایی هام بگو بخند راه بیاندازیم.

8- خوردن... خوردن خیلی تو زندگی من مهمه.

9- دویدن... اگه مکانش گیر بیاد، خیلی سر حالم میکنه.

10- آواز خوندن وقت ظرف شستن، شد خزان گلشن آشنایی....

۱۱- زل زدن به بچه کوچمولوها... بو کردن بچه کوچمولوها... تاتی کردنشون... بَخوربَخور کردنشون... وای خدا من میمیرم واسه بچه کوچمولو...

هنوز هم هست ولی دیگه حس نوشتن بقیشو ندارم.

۹۰۰۱۱۰

هر کس واسه خودش کسی داره... من هم میخوام واسه خودم یه دوست خیالی داشته باشم... اسمشم میذارم ژوژمان، اسم خوبیه، نه؟ از این به بعد خاطرات خودم و ژوژمان رو اینجا مینویسم... دیوونه هم خودتی!!!!!!!!!! اینو از آلن یاد گرفتم...

پ.ن.

اول یه فکری باید بکنم واسه ماجرای آشنایی خودم و ژوژمان، بالاخره من و ژوژمان دوستیم، باید یه جایی با هم آشنا شده باشیم دیگه... دانشگاه خوبه؟ آره خیلی خوبه، بهترین اتفاقات زندگیم تو دانشگاه رخ داده...


پ.ن.2

ژوژمان اسم مسخره ایه... خصوصاً که هر بار میخوام بنویسم باید شیفت رو با ز بگیرم، اونم دوبار... اسمشو بذارم رت؟ به یاد رت باتلر تو برباد رفته... ای بابا ، مگه مردی به خوش تیپی سلطان هالیوود پیدا میشه که من بخوام این اسمو روش بذارم، والا تو دانشگاه ما که یه مشت چلقوز ملقوز ریخته بود که اشلی هم نمیتونستن باشن، چه برسه به رت...


پ.ن.3

اسمشو میذارم مهران..این یه ریشه ای هم تو واقعیت داره... حالا بماند... نه نمیخواد این اسمو بذارم دلم نمیخواد خاطرات مهران رو مرور کنم... چقدر اون موقع بچه بودم، بیچاره مهران که عاشق من شده بود، البته این هم بگم که من هم جونم واسش در میرفتااااااا، بعد از اینکه رفت خارج تا یه سال دیوونه بودم... این که اسمشو به این راحتی میگم به خاطره اینه که اسم واقعیش نیست، و میدونم  آقای دکتر هیچ وقت گذرش به وب و وبلاگ نمیافته که بخواد این خطها رو بخونه و بدونه که من اون روزا دلم واسش ضعف میرفت ولی با بچه بازی پسش میزدم و با پرو بازی پیشش میکشیدم... چقدر خر بودم من... بچه بودم... فقط 21 سالم بود و اولین بار بود که تو عمرم پسری این طوری جذب من شده بود، قبل از اون فقط نگاه های دزدکی به پسرهایی بود که دم مدرسه وایساده بودن و احیاناً پیغام و پسغامهای سربالا... تو دانشگاه هم که عین برج زهرمار بودم و هیچ پسری جرات نزدیک شدن بهمو نداشت، فقط تو لغو امتحانا و حالگیری از استادا با پسرها هم کلام میشدم...

اولین بار، این آقای دکتر بود که تو عالم استاد و شاگردی عوض درس دلشو به من داد و عوض امتحان دلمو گرفت... هیییی چقدر پشت سر بیچاره حرف دراوردن به خاطر اون قضیه و من هم خودمو به کلی کشیدم کنار که یعنی کرم از اون بوده و من بیگناهم... چرا اون موقع فکر میکردم خاطرخواهی گناهه؟ حالا نهاینکه الان این طوری فکر نمیکنم... اون رفت خارج و حتما تا الان یه سر و سامونی گرفته واسه خودش، من هم اینجا موندم و چسبیدم به این خاک و خانواده ... فکر میکردم که از این موردها زیاده واسه من...


پ.ن.4

بی خیال دوست خیالی... نخواستم!

۹۰۰۱۰۹

ای بابا، خرید هم دیگه لذت نداره، وقتی سایز شلوارت هی میره بالا، هی میره بالا، هی میره بالا... بابا جون من، یکی کوره، یکی کچله، یکی دماغش عین خرطوم فیله، یکی لکنت داره، خوب من هم چاقم، مگه چیه؟؟ هان؟ هان؟؟ هان؟؟؟

فقط از خدامه سریعتر این تعطیلات نکبت تموم بشه، باز برم باشگاه... لااقل یه کم احساس گناهم کم میشه، میگم کاری که از دست برمیومد رو انجام دادم... ار خوردنم که نمیتونم کم کنم...


پ.ن.

وای خدا، من چقدر خوب نصیحت میکنم! بترکی دختر یه خورده هم خودتو نصیحت کن!... بخدا خودم رو هم خیلی نصیحت میکنم، اصلندش وسواس فکری گرفتم اینقدر که خودمو نصیحت کردم، بخدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا



پ.ن.2

آقا من دیگه سوختم تموم شده، چرا این تعطیلات نکبت تموم نمیشه؟؟؟؟


پ.ن.3

بر هر چی VPN لعنت، بیش باد کم مباد!!!!!! ببین دوست عزیز، من که میدونم تو کی هستی، تو همون آدم بده ی داستانی.... اسمتو که نمینویسی، اگه مردی VPN رو غیر فعال کن، بعد نظر بذار تا اون آی پی شرکتی تابلوت آشکار بشه، اون وقت من بدونم و تو!

من واسه 45 دقیقه ور زدن با مشاور 25000 تومن در هفته میدم بلکه یارو بتونه یه تغییرکی در من ایجاد کنه، تو میخوای با چهار تا کامنت چیکار کنی مثلا؟؟ گیری کردیمااااااااااااااا هی میخوایم اخلاق حسنه داشته باشیم، این ملت نمیذارن!



۹۰۰۱۰۸

گاهی چیزی را میدانی اما تا وقتی کسی برایت نگویدش،  انگار که نمیدانی... مثلاً تفاوت میان مقبولیت و محبوبیت؛ اینکه محبوبیت همان مقبولیت نیست خیلی مهم است... ما کسانی را دوست داریم ولی قبولشان نداریم. مثلاً من پدر و مادرم را دوست دارم اما فاصله زیاد بینمان را نمیتوانم نادیده بگیرم... اما اگر کسی را قبول داشته باشیم، حتماً دوستش هم داریم... اما اینکه مقبولیت به محبوبیت بچربد یا برعکس، بستگی دارد به نسبت و مناسبات ما با طرف مقابل...


پ.ن.

خیلی جذابه که یه ترفند کامپیوتری رو که خوراکته جلوی چند تا آدم که مهارتشون کمتر از توئه به کار بگیری و حیرت زدشون بکنی... خیلی کیف میده، خصوصاً اگه این هنرنمایی تصادفی و غیر عمد باشه... خصوصاً اگر طرفت هم آدمی باشه که از تعریف و تمجید خسیسیش نیاد... خیلی کیف میده...


پ.ن.2

ترانه هم ترانه های قدیمی...

وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟

گلهای خواب آلوده رو، واسه کی بیدار بکنم؟

دست کبوترهای عشق، واسه کی دونه بپاشه؟

مگه تن من میتونه، بدون تو زنده باشه؟

ای که تویی همه کسم، بی تو میگیره نفسم

اگه تو رو داشته باشم، به هر چی میخوام میرسم.... به هر چی میخوام میرسم...


پ.ن.3

صبح زود رو خیلی دوست دارم، بهترین ساعات عمرم تو لحظه ی طلوع آفتاب بوده...

۹۰۰۱۰۷

به سلامتی هفت روز از سال نو گذشت... یه هفته دیگه باید بریم سر کارررررررررررررر، هی هی... هم خوشحالم هم ناراحتم. خوشحالم که از این قفس خوشگل درمیام، ناراحتم که باز هم کار و کار و کار... کارتابلم روز آخر پر پر بود، با خودم گفتم روز اول برگردم وقت سرخاروندن هم ندارم... هییییییییییی دلم یه آه بلــــــــــــــــــــــــــــند میخواد... کارم رو دوست دارم ولی استرسش زیاده، من هم که کلاً مستعد حرص خوردنم...


پ.ن.

کسی چیزی در مورد رنگ قرصها میدونه؟ واقعاً میتونه معنایی داشته باشه؟


پ.ن.2

بستنی قیفی هم بستنی قیفی های قدیم! نونش که روی سنگ رو کم کرده، بستنیشم بی مزه... ایششششششش


پ.ن.3

چند دفعه هوس کردم به تقلید از سیب عزیزم یه مروری رو سال گذشته بکنم، اما حسش نبود... برنامه واسه سال آینده که اصلااااااااااااا حرفشو نزن!

۹۰۰۱۰۶

بذار بی تعارف بگم، نه اون وحشیه و نه من سنگدل و خونخوار... ما هر دو عاقلیم، حالا گیرم که اون فعلاً عاشقه... یه روزی این لحظه ها واسش میشه خاطره، اونوقت تو دلش از من تشکر میکنه که به این احساساتش روی خوش نشون ندادم و دستی دستی جفتمون رو بدبخت نکردم! نباید عقل دور اندیش رو دور انداخت، چون اون دور دورا منتظر وایمیایسته و بعد از رویت بدبختیمون بهمون میگه "دیدی گفتم!"


پ.ن.

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای

که بر من و تو در اختیار نگشاده است

۹۰۰۱۰۵

هر چی میکشم از دست تو میکشم گل من گلی که نمیدونم چرا نمیشه از شرت خلاص شم؟؟؟؟؟؟


پ.ن.

تصادف حد و اندازه داره، انطباق مو به مو و خط به خط؟؟؟؟ فکر کرده من خرم؟؟؟؟...


پ.ن.2

هر کی اینجا رو میخونه و یواشکی در میره، خره! من که راضی نیستم...


پ.ن.3

گل من گلی! وقتی بستمت میفهمن که نباید باعث خودسانسوری من بشن!


پ.ن.4

دقت کردید هر وقت آدم دستش به کلی از چاره کوتاه میشه میگه "من که راضی نیستم".... وقتی داداشم اینو بهم میگه، بهش میگم "نباش تا خسته شی"


پ.ن.5

من اینجا مینویسم که تخلیه شم، نه اینکه یکی با جارو و خاک انداز وایسه پشت سرم، هر چی که من میرزم بیرونو جارو کنه، برداره ببره گردشو بگیره، یه جا دیگه بذاره رو طاقچه!


پ.ن.6

شصت خط ور زدم آخر اونی که خواستمو نگفتم.


پ.ن.7

الان یادم اومد یه چیزی یادم رفته...