کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

حیف که باهاش قهرم وگرنه بهش میگفتم عکس جدیدش تو فیسبوک بی نهایت زیباست!

تلویزیون داره برای بار هزار و شونصد میلیونم فیلم "دو نفر و نصفی" رو پخش میکنه و من صداشو میشنوم... ولی انصافاً موسیقی جالبی داره!

افسردگی داره ازم چیکه میکنه

آخی، یاد اون روزایی بخیر که روزی شونصدتا کامنت داشتم....

در پاسخ به این مطلب میگم که:

من کوئیلو رو تصدیق نمیکنم، این متن رو هم تا نیمه بیشتر نخوندم...


فقط میدونم که اگر قرار به حمله و بیرون کشیدن انحراف از نوشته ها باشه باید کلیه آثار فرهنگی حتی اشعار حافظ و جلال الدین رومی (که من بهش نمیگم مولوی چون مولای من نیست ولی ظاهراً مولای همه منبری های این مملکت هست!!) و حتی جلال آل احمد (که نمیدونم چرا حالا قدیس شده؟!) و خلاصه هر کسی که قلم دستش گرفته باید اثرش رو بسوزنن...

دور نیست روزی که مثل وهابی ها بگن قرآن هم نباید ترجمه بشه...

تو همون عصر و زمونه ای که آثار هدایت به راحتی چاپ میشد و هزار جور هجمه واسه ترویج کمونیسم و مارکسیسم وجود داشت، یه عده انجمن اسلامی تشکیل میدادن و بحثهای اعتقادی میکردن... کی گفته باید هر مخالفی رو قلع و قمع کرد؟؟ آخه تحجر هم حدی داره!! فکر میکنید جوونای الان خیلی مسلمونتر از جوونای دهه پنجاه هستن؟؟

من از پائولو کوئیلو فقط کیمیاگر رو کامل خونده ام و هیچ نوع خشونتی درش ندیدم و به نظرم بسیار بسیار بسیار لطیف بود و اساساً نمیدونم چطور به چنان نویسنده ای میشه اتهام خشونت زد؟؟ خدا همه رو به "صراط مستقیم" هدایت کنه!

!

وقتی تو یه وبلاگی نظر میذاری و طرف جوابتو نمیده، معنیش چیه؟ اونم کسی که به نظرات تند هم جواب میده و باهاشون بحث میکنه... امیدوارم معنیش این باشه که طرف داره به حرفم فکر میکنه، این یه امید الکیه... راستش میخواستم پی جو بشم که چرا نظرمو جواب نداده، دیدم ارزششو نداره، یعنی واقعا اونقدرها هم نباید اهمیت داشته باشه!

!

یه زمانی از وبلاگ خونی لذت میبردم اما الان یه کار مسخره است برام، خوب که چی مثلا من بفهمم تو کله ی آدمای دیگه چی میگذره؟؟... امروز یکی رو دیدم که با افتخار از یه اشتباه فکریش تعریف میکرد و اسمشو میذاشت کشف... میخواستم بهش بگم یارو این که تو  میگی اشتباهه ولی اصلا حوصلشو نداشتم، خوب اشتباه کنه تا اون جون بی صاحابش دراد... تو وبلاگش نوشته خدا رو شکر که من یه پدر معتبر و با آبرو داره که همه جا منو جلو انداخته، تو یه مطلب دیگه اش نوشته که میخواد تو سن بیست و هشت سالگی پوسته مذهبیشو بشکونه و یه سری چیزا (مثل دختربازی و این جور حرفا...) رو امتحان کنه، که مبادا بعد از تاهلش هوای مجردی بزنه به سرش. واعجبا!! یکی نیست بهش بگو یارو! اگه بابات هم میخواست مثل تو اون چیزا امتحان کنه الان دیگه اون آدم معتبر نبود، میفهمی؟ تو واسه بچه ات چی داری هان؟ میخوای خاطرات هرزگیتو واسش تعریف کنی که درس عبرت بگیره؟ اگه راست میگی بعد از ازدواج آدم باش و بچسب به زنت! آدم عوضی عوضیه، صد تا دختر رو هم ــــ باشه، باز بعد از زن گرفتنش میخواد صد و یکمی رو هم ـــــ


آخ خدا، باز من این گلمنگلی رو وا کردم که این حرفا رو بزنم و خودمو داغون کنم...

عاشفانه به سبک لاف!

عینک رِیبونِ اصلُم، هر چی دارُم مال تو

نفسُم تویی تو دختر، همه دردات مال مو

میخرم سال دیگه واست النگوی طلا

تا ابد به پات میشینُم، پات میمونُم والا



پ.ن.

هر چند بنظرم بندری خوندن واسه چاووشی افت کلاس محسوب میشه، ولی با این آهنگش حال میکنم اساسی!

همینه دیگه...

از این وضعیتی که داری ناراحتم، ولی نمیتونم کاری واست بکنم... از دور میبینمت و غصه میخورم! دوری و دوستی که وادارم کردی بهش، همینه دیگه! میشد یه جور دیگه باشه، ولی خودت نخواستی.

تاکید اکید

وقتی همه میرن واسه ناهار و اتاق خالی میشه، یکی از آقایون همکار که تازه نامزد کرده، سریع میپره رو تلفن و بازار دل و قلوه رو داغ میکنه... اما امان از روزی که یکی روزه باشه، یا میل غذا خوردن نداشته باشه، اونوقت این طفل معصوم و اون یکی طفل معصوم پشت خط زابراه میشن و مجبورن دری وری بگن... مثلاً امروز توصیه اکید میکرد: واسه سلامتی خودت صدقه بده... حتماً بدیا... یادت نره... از در رفتی بیرون اول صدقه بدیااا... یادت نره هااا... پس صدقه میدی دیگه... آره... خیالم راحت باشه؟...


ای بابا،  خوب گفت میده، میده دیگه!


پ.ن.

فضول و حسود خودتونید!