یه بارم یه مرد میانسالی یه کیسه پرتقال خریده بود، اومده بود کنار خیابون رو نیمکت نشسته بود، ماشینها رو نگاه میکرد. یعنی نمیخواست بره خونه؟ یا کسی منتظرش نبود؟ یا چی؟
در اوان جوانی که در کلوب فعالیت میکردم، یه آقایی جزو دوستانم بود، 44 ساله (نوزده سال بزرگتر از من) و مجرد و اهل سفر. از اونجایی که همه ما در پی نیازهای ارضا نشده مان در دنیای واقعی پناهنده میشویم به دنیای مجازی، من هم نیازبه سفر را (که رویای هنوزم هست) با عکسها و یادداشتهای ایشان برطرف میکردم و به سبک ابلهانه ای فکر میکردم به جای دختر نداشته اش هستم. ته داستان را گرفتید؟ اولاً طرف اصلا مجرد نبود، بلکه از نظر خودش مجرد بود چون سالها به دور از همسر و در کش و قوس طلاق بود. ثانیاً پدر هم بود و یک پسر ده ساله داشت. ثالثاً در نهایت پس از اتمام پروسه طلاق به بنده پیشنهاد ازدواج دادند.... بعله!
سینماگران عزیز، جا دارد برینید به بازیگران این فیلمهای ضد جنبش سبز... این یک پیشنهاده، اگر قبول کردید که هیچ، اگر نکردید معلوم میشه خوب کرد اونی که رید به خانه سینماتون! بعله!