کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

متن بنری که باید چاپ کنم و بزنم سر همه چهارراه ها

هم وطن!

هر مخدر و مُسکری که عشقته به هر میزان که میتونی مصرف کن. به جان عزیزم قسم سلامتت ذره ای برای من مهم نیست. فقط خواهش میکنم، تمنا میکنم لایعقل پشت فرمون نشین. اگه میکشتیمون خیالی نبود، میزنی ناکارمون میکنی، خودتو بدبخت میکنی ما رو بدبختتر. نکن عزیز من! نکن برادر من! نکن خواهر من! نکن سگ پدر!

از این گذشته کار من

در احوالاتی هستم که فقط مریم حیدرزاده میطلبم. به عبارتی نسخه لِه تر و بیخودتر از این نسخه خودم سراغ ندارم. 

زخمی بر دلم هست

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

981126

بهترین اتفاق زندگی من؟

بی تردید مادر شدنم

راستش بدویت و حتمیت مادرانگی را دوست دارم، وقتی آبستنی، وقتی می زایی و وقتی نوزادت را تغذیه و مراقبت میکنی، در همه این حالات که از حیات فرزندت دفاع میکنی هیچ شکی به درست یا غلط بودن کارت نداری. وقتی فرزندت را در درونت حس میکنی، یا وقتی در آغوشش میگیری شک نداری که عاشقش هستی. راستش در زندگی من کم پیش آمده که از چیزی  اینقدر مطمئن باشم. شاید اگر در زمان دیگر یا سرزمین بهتری بودم بارها و بارها و بارها بارور و مادر میشدم، که نیستم. توی این منطقه ملعون و در این زمان منفور ترجیح میدهم حسرت فرزندان بسیارم را به اندوه و تشویش آینده شان بخرم. 

981125

بر عکس من که مثل گربه از هر کجا پرتم کنند چهار دست و پا روی زمین میافتم و به راه خودم میروم، همسرجان حس جهت یابی ضعیفی دارد و اگر صبح از یک مسیر پیچ و خم دار ببری اش، غروب موقع برگشتن گم میشود. شوهرخواهرم هم مثل اوست. یک بار به خواهرم گفتم ما شانس آورده ایم مثل غازها مجبور نیستیم سالی دو بار از این قاره به آن قاره مهاجرت کنیم وگرنه الان داشتیم توی صحرای کالاهاری کنار جفتمان عاشقانه جان میکندیم. جای شکرش باقی است که همسرجان من بر خلاف شوهرخواهرم این نقطه ضعف خودش را خوب شناخته و از وقتی شناختمش توی ماشینش نقشه شهر را داشته و هیچ وقت بدون بررسی، راهی نشانی جدید نشده است. اولین بار نرم افزار sygic را روی گوشی او دیدم و بعد waz را نصب کرد و حالا از نشان استفاده میکند. این همه وابستگی اش به نرم افزار و نقشه گاهی اذیتم میکند ولی راستش  من عاشق آدمهایی هستم که نقطه ضعف خودشان را میشناسند و در مورد خودشان توهم ندارند. بر عکس آدمهایی که خودشان را نمیشناسند و در برابر آینه مقاومت میکنند حالم را بهم میزنند حتی اگر عاشقشان بوده باشم. 

یاد جوونیم افتادم

دو تا عاقل مرد (بالای پنجاه سال) از کنارم رد میشدن، یکیشون پرسید حالا کجا داریم میریم ما؟ اون یکی با سیگار لای لبش جواب داد نمیدونم. کجا بریم؟

دنیا پر از چیزهای بی فایده است، این هم روش

-خلاصه اش اینکه آدم حسابم نمیکنه، به تخمش هم نیستم.

=اشتباه میکنی.

-وااااا برات که تعریف کردم چی شد، الکی الکی هر چی از دهنش درومد گفت آخرشم ول کرد رفت مرتیکه الاغ. 

=خب بهش برخورده.

-به من چه؟ چه میدونستم اینو بگم یهو قاطی میکنه؟

=چیز مهمتری که نمیدونی اینه که براش مهمی، همینه که با یه حرف تو اونجوری قاطی میکنه. 

-چه فایده؟

=دیگه هیچی.

گریزگاه میانمایگی

ویژه ترین آدم زندگیت کیه؟ 

اونی که تو کنارش ویژه ترین نسخه خودتی.

981114

سبک زندگی بعضی آدم ها رو نگاه میکنم و با خودم میگم چقدر تخمیه زندگیشون، چقدر یکنواخت و بی معنیه؛ عین چرخدنده ساعت با یه سرعت ثابت تو یه فضای محدود هی دور خودت بچرخی که چی بشه؟! عافیت طلبی هم حدی داره. 

اما الان

همین الان که تا خرتلاقم سختی و زحمته، خر درون داره عرعرهای گوش خراش میکنه و از همونا میخواد، از همون زندگیا که عین چرخدنده ساعت با یه سرعت ثابت تو یه فضای محدود هی دور خودت بچرخی و بچرخی و بچرخی و بچرخی....

تراژدی تکراری

کاش آدم بمیره ولی تموم نشه.