بر عکس من که مثل گربه از هر کجا پرتم کنند چهار دست و پا روی زمین میافتم و به راه خودم میروم، همسرجان حس جهت یابی ضعیفی دارد و اگر صبح از یک مسیر پیچ و خم دار ببری اش، غروب موقع برگشتن گم میشود. شوهرخواهرم هم مثل اوست. یک بار به خواهرم گفتم ما شانس آورده ایم مثل غازها مجبور نیستیم سالی دو بار از این قاره به آن قاره مهاجرت کنیم وگرنه الان داشتیم توی صحرای کالاهاری کنار جفتمان عاشقانه جان میکندیم. جای شکرش باقی است که همسرجان من بر خلاف شوهرخواهرم این نقطه ضعف خودش را خوب شناخته و از وقتی شناختمش توی ماشینش نقشه شهر را داشته و هیچ وقت بدون بررسی، راهی نشانی جدید نشده است. اولین بار نرم افزار sygic را روی گوشی او دیدم و بعد waz را نصب کرد و حالا از نشان استفاده میکند. این همه وابستگی اش به نرم افزار و نقشه گاهی اذیتم میکند ولی راستش من عاشق آدمهایی هستم که نقطه ضعف خودشان را میشناسند و در مورد خودشان توهم ندارند. بر عکس آدمهایی که خودشان را نمیشناسند و در برابر آینه مقاومت میکنند حالم را بهم میزنند حتی اگر عاشقشان بوده باشم.