جنین هم جنین های قدیم... مامانم واسه اینکه من بیافتم کلی زغفرون خورد، سه بار کمد دودهنه ارج رو با مایحتویش جا به جا کرد، ولی همونطور که تحریمها هیچ اثری روی ملت ایران نداره، این کارها هم رو من اثری نداشته، لامصب محکمتر شده م :)) به این میگن فرزند انقلاب :))
دیروز یاسین زهرا رو بغل کرده بودم، غرق خواب بود ولی تو صدای زیاد دل به خواب نمیداد... یعنی دلم میخواست از شوق این همه معصومیتی که تو آغوشم چرت میزد گریه کنم.... چسبونده بودمش به قلبم، تکونش میدادم، چشماش خمار بود، لبش میخندید...
بعد خدا یه دختر به من بده.... هر چی باباش دربیاره باید نصفشو خرج دامن کنه واسه این بچه.... یعنی من عاشق این چین واچین پوشای فسقلی هستم...
یه روزم شناسنامه م رو میسوزونم، ابروهام رو میتراشم، مژه هام رو میچینم، موهام رو از ته میزنم. با تیغ یه خط میندازم روی لپم... یا نه، اون خال مادرزادی رو (که همه فکر میکنن سالکه) درش میارم و با پنبه اونقدر فشار میدم تا خونش بند بیاد. همه این کارها رو میکنم که دیگه کسی نشناسدم....
قبلا خیلی بهم فشار میومد که بشینم و حرفای زور بابا و مامانم رو گوش کنم. جواب دادن بهشون هم نتیجه عکس میده.... الان ولی یه راه بهتر پیدا کردم. دیگه نمیشینم، بلند میشم میرم به کارهای خودم میرسم... بعله....