کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

من همانم


 بیوه ای کولی 


که جایی در این شهر ندارد


کودک درونش را بغل زده 


و با گامهایی بی آهنگ


از این محله به آن گذر 


و از این کوچه به آن خیابان میرود.

پیشکش بابا

نام زیبایم را تو انتخاب کردی
تو بودی که خواستی من باشم
زنده ماندن من-زنگوله تابوت، برایت مهمتر از حرف و حدیثهای مردم بود
من پای تابوت تو زنگوله نمیشوم بابا
خاکستر میشوم
خاک میشوم
هیچ میشوم


اگر خواستی بروی، قبلش به همه بگو که دیگر مرا به نامم نخوانند
بگو مرا اندوه بنامند
حزن
غم
هر چه تو دوست داری
من به سلیقه تو ایمان دارم.

محض احترام به سکوت، 


قلم میزنم؛ 


و واژه ها خود به خود میسرند روی کاغذ؛ 


و مردم گمان میکنند این منم 


که میسرایمشان

یک زمانی هم تحت تأثیر هزینه های ازدواج و زندگی مشترک، یک دو بیتی از خودم درکرده بودم:
پس چه شد شهزاده و اسب سپید؟
عشق آبی فام و سبزی امید؟
دوستت دارم ولی با من بگو
میشود این عشق را با نان جوید؟


فکر کنم اون موقع هجده سالم بود، شایدم کمتر...

در درون من فیلی است، 


متنفر از هر چیز که هندوستان را بیادش بیاورد

شعری از ننه طاهره لخت

اگر چه یارم هر شو غایب آیو
نمیخواهم به جایش نایب آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش
سحر غسل جنابت واجب آیو

خیره به منظره ای تکراری، پلک میزد

چون غزلسرایی بی تخلص 

که با همه ی ناشران عالم قهر است.

غزل
با کاف تحبیب بودم،
سرودم، روی کاغذم نشاند و سوزاندم
اکنون هیچم
هیچی که به هیچ نمی آید.

من شاعرم
و شعری دارم که هیچ کس نخوانده
چشمهایم