یه بار هم اول دبیرستان بودم، به عشق همسایه داییم که یه پسر جوون کفتر باز بود، یه غزلی از خودم دروکردم که مطلعش این بود:
تو که کفتربازی، به خودت مینازی
کفتر دل منو، عاقبت میبازی!
این شعرسالهای آخر دبیرستان ورد زبونم بود.
پ.ن. میدونم درستش پرنده رفتنی است، من دوست داشتم بگم کبوتر.