میگم: یه جا یه چیز باحال خوندم، نوشته بود یه باکس بگیر، پر از شکلات و هدیه بکن، بذار جایی که وقتی شوهرت برگشت ببینه. وقتی پرسید این چیه؟ بگو این هدیهی ولنتاینیه که گرفتهم. وقتی خوب منفجر شد بگو اینو خودم به خود عزیزم تقدیم کردهم:)) قصد دارم سال آینده به شرط حیات و توفیق، این ایده رو اجرا کنم تا به حول و قوهی الهی اندکی زور به کون شوهر خویش وارد نمایم؛ باشد که جیگرم کمی خنک شده و التیام یابد:))
میگه: بعید میدونم زور به جاییش بیاد ، تجربه ثابت کرده تهش یه حرص جدید به حرصات اضافه میشه که " دیدی به هیچ جاش ننوشت "
میگم: نه بابا، خیلی حسوده. تازه هر چقدر چسونه تر باشم بیشتر تحویلم میگیره ولی این چیزا تو ذاتم نیست:))
کس دیگهای میگه: انقد به شوهرت گیر نده. عوض نمیشه. فقط تو فرسوده میشی.
میگم: خودم میدونم عوض نمیشه، قصد من هم عوض کردن اون نیست.ولی هیچ کاری هم نکنم دیوونه میشم. بین فرسودگی و دیوونگی، ناچارم اولی رو انتخاب کنم. تو فکر کن بیثمر بودن تلاش من برای بهبود رابطهمون چقدر مسلمه، که مشاورم خیلی صریح بهم گفت بسه دیگه تلاش نکن!من هم دیگه تلاش نمیکنم چیزی رو درست کنم. الان تلاش من، تلاش اون آدمیه که شب تو سردخونه گیر افتاده و باید یه حرکتی بکنه که تا صبح یخ نزنه؛ جا به جا کردن گوشتها از این سر به اون سر سردخونه بیفایده است ولی به اون آدم کمک میکنه که یخ نزنه تا شاید بالاخره صبح بشه و در اون یخچال باز بشه.
واسه تولدت که در پیشه این حرکت و بزن خوب.
از تولد و تولدبازی بدم میاد:))
امسال برنامهم واسه تولدم اینه که سیاه مست بشم عررررر بزنم:))
واقعا نمیدونم چی بگم
روابط انسانی عجیب پیچیده ست
سیاه مست عالیه برنامه خوبی چیدی
منم دعوت کن تولدت
باشه بیا
تهران پلاک ۵
تولدت کی است؟
یک روز زیبای بهاری:))