میگم: آدم یه چیز خوب که یاد میگیره، مثلا یه ترفندی که کارش رو راحت کنه، حتی یه شورتکی توی نرمافزاری که زیاد استفاده میکنه، بعدش حس میکنه عه! چقدر زندگی راحت شد، کاش اینو زودتر بلد بودم. حالا فکر کن من خودمو تازه دارم یاد میگیرم. بعد هی فکر میکنم عه، چه حیف! کاش اینا رو زودتر فهمیده بودم.
میگه: اخ آخ دقیقا... من اصلا تا قبل از 30 سالگی ناخودآگاه زندگی میکردم. حس میکنم حیاتم نباتی بوده.
میگم: محیط فقط هی نقاب روی نقاب گذاشت برای ما؛ خودمون یادمون رفته بود یه واقعیتی اون زیر وجود داره.
یعنی مطمئن باشم بعد ۳۰ درست میشه؟؟ D:
نمیدونم نقابه یا ترس خارج شدن از محیط امنمون که امتحان نمیکنیم ببینیم اصلا میتونیم یا نه. بعد یه جا که شرایطش پیش میاد انجام میدیم و میگیم چرا که نه؟! چرا زودتر متوجه نشدم میتونم!؟
منتظر سی سالگی یا هیچ چیز دیگه نباش
لایک
چند وقت پیش یکی اومد تو وبلاگ و کلی فحش بهم داد؛ به چه جرمی؟ چاپلوسی و پاچهمالی شما
یا خضر نبی! ادرکنی !
من نمیدونم اینا کی هستن، اگه بدونی چه جور کامنتهای هشلهفتی میگیرم و پاک میکنم:))))
بابا من که نشستهم نون و ماستمو میخورن، خودشونو با من چیکار دارن؟:)))
خانمها حقارت درون مردهای جامعه رو زودتر و عمیقتر میبینند.
این حتما به مردانگیش برخورده که من به شما میگفتم «استاد گرانقدر» و ... . همین که سعی کنیم با همدیگه خوب باشیم به یک عده دودول طلا برمیخوره.
اینم میشه:))))