کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کی فکرشو میکرد زندگی اینقدر احمقانه پیش بره؟

من نمیدونم بین بهزاد عمرانی و این دختره مژدگانی که تو پادکست رختکن بازنده‌ها تبلیغ میگه، چیزی هست یا نیست، حال هم ندارم برم تو پیجاشون دنبال رد بگردم چون اگرم باشه تخم نکرده‌ن واضح بگن که با همن؛ ولی از دیالوگهاشون تو پادکست حس میکنم به هم حس دارن. از کجا؟ از اینکه بهزاد به هر نوع مسخرگی این دختر چند ثانیه قاه قاه میخنده و توی ادیت پادکست هم میذاره همه‌ی اون مسخرگیا و قهقه‌های بعدش بمونه. شایدم فقط رفیقن، و بهزاد صرفا یه آدم خوش خنده است، من چه میدونم؟ من فقط حسودیم میشه به اون دختره، به اینکه با نازلترین سطح طنز (شامل اداهای دخترونه و تغییر لحن صدا) میتونه بهزاد رو که خودش شوخیای خوبی داره، اینجور بخندونه. خودمو مقایسه میکنم باهاش که تو جمع یه چیز باحال میگم و همه میخندن ولی شوهرم نمیخنده و حتی گاهی مشخصاً جلوی خنده‌ی خودشو میگیره چون این آقا اصرار عجیبی که داره سطح طنز من در حدی نیست که ایشونو بخندونه. انگار همین یه چیز رو داره که برتر از من باشه -که صدالبته برتر هم هست، همه هم میگن که خیلی باحال و با مزه است؛ ولی باز هم میترسه اگه یه لبخند به شوخی من بزنه، استیلای کاملش از دست بره!

نظرات 6 + ارسال نظر
خانوم ف جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 05:49 ب.ظ http://khanomef.blogsky.com

ابهت ش بهم میخوره داداشمون

ها ها
جدی میفرمایین؟
من میگم این مرد سرامد لودگان دورانه، کدوم ابهت؟:)))))

یه مرد جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 11:21 ب.ظ http://Whiteshadow.blogsky.com

دغدغه ات جالب بود

قضاوتی رو کامنت تو نمیکنم ولی در حالت کلی، این کلمه «دغدغه» از اون کلمه‌هاست که معمولا وقتی به کار میره که پشتش یه جور تحقیر و خودبرتربینی حال بهم زن خوابیده.
دغدغه‌م چی باید باشه که به مذاق مخاطب خوش بیاد؟
اونی که پول میخواد یه جور بهش ریده میشه، اونی که سکس میخواد یه جور، اونی که توجه میخواد یه جور.... همه فکر میکنن دغدغه‌ و مشکل خودشون خیلی گنده و عجیبه ولی مال اون یکی حقیر و بی‌ارزش. پس با جمله «خوش به حالت که دغدغه‌ت اینه» برینیم بهش و خودمونو مهم جلوه بدیم.

آره دغدغه‌م همینه که شوهرم به شوخیام نمیخنده و بابت این دغدغه شرمنده نیستم.

نسیم شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 10:27 ق.ظ

از حسودیشه که نمیخنده
به تخمدانت

والا:)))

الا دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 05:20 ب.ظ

سلام عزیزم میشه یه خواهشی ازت بکنم؟
اگه یه روز خواستی شوهرتو بکشی بدی من لذت اینکارو ببرم؟

چرا باید بکشمش؟:))))
دنیا پر از این جور آدماست، آدمایی که یه عالمه کارهای رو مخ انجام میدن. حالا این شوهر بیچاره‌ی من از بخت بدش گیر زنی افتاده که وبلاگ مینویسه و کارهای رو مخش رو در سطح بین المللی منتشر میکنه:))))

اون بیچاره هم خوبیای خودشو داره، بابای بچه‌هامه، تونوخدا به خونش تشنه نباشید؛)))

مگی شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 03:57 ب.ظ http://Meghan.blogsky.com

من این پست رو خوندم، بعد کامنتا رو خوندم

جوابا رو خوندم، از خوندن جوابات انقدر خوشم اومد یادم رفت چی میخواستم کامنت بذارم کلاً

مثلا جوابت به یه مرد و آلا

کاش تو واقعیتم میتونستم به همین خوبی جواب بدم:))

مگی یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 05:49 ق.ظ

بالاخره یه روزی میتونی نه فورا ولی حتما و این حرفا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد