کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

همین که عوارضی تهرانو رد میکنی، سر راهت بیلبوردهایی ظاهر میشه که طرف کسب و کار/فروشگاهش رو با چاپ عکس سوپرسایز خودش تبلیغ کرده؛ مثلا یه مرد نیمه تاس با لبخند پت و پهن و مصنوعی ایستاده جلوی یه سینک ظرفشویی، یه ماگ قرمز هم  جوری دستش گرفته که ببینید روش سه تا حرف بزرگ سفید انگلیسی نوشته که برند شیرآلاته، اون زیر هم خیلی ریز آدرس فروشگاهشو نوشته. بدتر از اون یه مشاور املاک با کاکل دهه هفتادی، یه عکس نیمرخِ مایل به سه بر خودش رو به همراه یه سری عکس ساختمون که بچه‌ش از نت دانلود کرده، داده دست خواهرزاده‌ش که تازه از اینستاگرام فتوشاپ یادگرفته، اونم عکس دایی رو در هاله‌ای از نور چپونده روی کلاژی از عکس ساختمونا، سپس محصول رو با کیفیت منفی ۶۰ در ابعاد ۱.۵ در ۳متر چاپ و هواش کردن. نه تنها تو جاده که داخل شهرهای غیر از تهران سر هر پیچ و میدانی ممکنه همچین چیزی ببینید؛ در حدی که اصلا هیچ عکس مرتبطی هم داخلش وجود نداره، فقط حاج رضا با یه من پشم و ریش و بازی بیش از حد نیش و پیشبند چرک دراز و دندونای کدر ناتراز وایساده کنار آدرس مغازه شیرینی فروشیش و دیدن خنده ایشون با روانت کاری میکنه که بابت همه شکرهای وارد شده به بدنت شرمنده بشی و به یاد یونیت دندانپزشکی لرزه بر اندام های خصوصی و عمومیت بیافته. 


 حالا اگه ما بگیم «این عکسا چیه؟ تو رو خدا این شهرستانی بازیا  رو درنیارین» تهرانیای خود عن خاص پندار محسوب میشیم:))

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد