من واقعا درک نمیکنم چطور یه عده اینقدر با مرگ بیگانهاند، چطور مرگ رو از خودشون دور میبینند و اصلا میل ندارند کلمهای در این رابطه بشنوند. به نظرم مرگ با زندگی آمیخته است، مثل درد، مثل امید، مثل عشق؛ همیشه گوارا نیست اما نمیشه بهش نپرداخت. من همیشه مرگ رو تو چند قدمیم میبینم، در حدی نزدیک که وقتی دارم سبزیجات رو برای فریز بسته بندی میکنم، جوری روشون برچسب میزنم که برای هر کسی غیر از خودم قابل استفاده باشه، (مثلا سبزی دلمه بدون ترخون و مرزه)؛ همیشه فکر میکنم شاید موقع استفاده از این خوراکیها من دیگه تو این دنیا نباشم. فکرش برام نه تلخه و نه حتی غمگینکننده.