مثبت هیژده
شب جمعه، داخل ماشین، مرد با شیطنت به زن نگاه میکند و با خواننده دامبولی همخوانی میکند: بی رو دروایسی، منم همونی که میخواستی...
زن اندوه نگاهش را با لبخند سرتاسری میپوشاند: تو واقعا همونی که میخواستم، فقط یه چیزو باید بیشترش کنی.
مرد با وحشت تصنعی: اونو شرمندهم دیگه، به خدا کمرم بیشتر از این جواب نمیده.
زن با هر کلمه مشتی به بازوی مرد میکوبد: خیلی بیشعوری، میخواستم بگم رمانتیکتر باش. رمانتیکتر باش. ر.مانـ.تیک.تر.باش
مرد از درد کبود شده میخندد ولی آخ نمیگوید.
زن خسته میشود و رها میکند.