کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

هر چه دورتر، امن تر

تو دورترین نسیم دشتهای نامکشوفی
آنجا که عبور کنی
خرگوشها روی دو پا میایستند 
و به افق خیره میشوند 
و تن میشویند در سکون مطلق لحظه ها


من حفره سیاه دلتنگی ام

سیاه چاله ای معلقم
که هر چه آغوش و بوسه و نوازش را 
هر چه اخم و سکوت و بیداد را
هر چه هست را
هر چه نیست را
می بلعم و به هیچ می رانم.