کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

این چند هفته اخیر هی نوتهایی میخونم که منو یاد ع.ج. میاندازه

تو پلاس فالوئرم بود.  عجیب بود که شیفته اون کسشرای عمیقی بود که من تو پلاس مینوشتم:))) یه مدت خیلی مودبانه و بعدش صمیمانه چتیدیم. به نظر میرسید آدم حسابیه. یه روز گفت شمارتو بده. حسب تجربه (همون طور که  به بقیه هم سفارش میکنم) بهش گفتم اول ملاقات بعد اگه لازم شد شماره میدیم. گفت الان درگیر پایان نامه ام و نمیتونم بیرون بیام. گفتم یه دیت کوتاه نزدیک تو، فوقش دو ساعت وقتت رو میگیره؛ باز گفت نمیتونم. من هم گفتم شاید مشکل دیگه ای داره، اصرار نکردم. شماره هم ندادم. چند ماهی تو چت برام یه چیزایی مینوشت، منم کج دار و مریز جوابشو میدادم. بعد از چند ماه همسر اومد خواستگاریم. دیدم اگه به ع.ج. چیزی بگم فکر میکنه میخوام به سبک دخترهای دهه پنجاه براش بازارگرمی کنم. تازه احتمال اینم بود که بگه خوشبخت بشی و بای. اونوقت اگه با این خواستگار به جایی نرسم همین ع.ج. ندیده هم از دستم میره :)))) البته سرنوشت این بود که با همسر خیلی زود به محضر رسیدیم. 


 بنده خدا ع.ج. از همه جا بی خبر کماکان واسم پیغام صبحت بخیر و شبت بخیر میفرستاد. من هم یه درمیون از باب ادب جوابکی بهش میدادم. یه روز شاد و خندون تو چت نوشت که بالاخره کار پایان نامه ش تموم شده. گفت هر وقت و هر جا که بگی قرار بذاریم و خیلی مشتاقم ببینمت و از این حرفهای سرخوشانه. گفتم برادر جان من عقد کردم تموم شد رفت. شاکی شد حسابی. گفت منم قصدم ازدواج بود و واسه همین میخواستم سرم خلوت باشه و از این کسشرا. نمیدونم چرا توقع داشت قبل از عقدم بهش بگم ع.ج. جونم اگه تو نیای خواستگاریم بابام منو شوهر میده به این پسره:)))) سر به سرش نذاشتم، فقط گفتم از خودت شاکی باش، اولویتت رو خودت این طور تعیین کردی. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد