کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

میگم علت این خوابها چیه؟

میگه ناخودآگاهت درگیره دیگه.

میگم ولی من فکر میکردم درگیریامو حل کرده ام. 

میگه حتما نکردی دیگه.

میگم کرده ام بابا! حرف نگفته ندارم ...

میگه خوب حتما حرف نشنیده داری.

میگم اون که آره؛ خیلی هم دارم. 

میگه به قول روانکاو من، خیالپردازی کن. تو خیالت همه حرفهایی که دلت میخواد بشنو. بذار اون بچه بهانه گیر چیزی رو که میخواد به دست بیاره و آروم بگیره. اون آروم بگیره تو هم آروم میشی. 

میگم سعیمو میکنم. نمیگم من از اون از اون ابرمنطقی های خودآزارم که حتی خیالم هم از رنج واقعیت خالی نمیشه. 



الان سه هفته است سعی میکنم همه واقعیتها رو بریزم دور و خیالپردازی کنم؛ اما خیالاتم تا یه جایی میره و بعد درجا میزنه. از اونجا جلوتر نمیره، از اون اتاق دو تخته تو اون  مسافرخونه کذایی، از اون عصر اواخر پاییز، ساعت سه بعداز ظهر و رخوت بعد از هم آغوشی. دیگه خیالم جلوتر نمیره. هیچ بعدی رو نمیتونم متصور بشم. اصلا بعدی رو نمیخوام. دلم میخواد دنیا همون لحظه تموم بشه. روی همون تخت چسبیده به دیوار، روی ملافه های جمع شده و چروک جنینی بخوابم. بخوابم برای همیشه و دیگه خوابهای کُشنده نبینم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد