کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

970923

مررد بلندبالا رو به پنجره های بزرگ ایستاده

از حرفهای مرد کوته فکر، خونش به جوش آمده

حرفهایش را فریاد میزند

فریادهایش شعرخوانی بغض و لرزه است

ولی من صورتکی خنثایم که دورتر از همه تکیه به دیوار داده ام

پشت صورتک زنی زجه میزند:

بگذارید خانه دلخواهش باشد

                 پنجره ها دلخواهش باشند

                                     من دلخواهش باشم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد