کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

970107


زمستان پیارسال برخلاف تصورمون، خونه ای که تازه خریدیم رو تحویلمون ندادن و در نتیجه نوروز پارسال نیمه آواره بودیم. مبلهای مادرم و اثاثیه بسته بندی شده خودم داخل یکی از اتاق خوابها و  اتاق پذیرایی مادرم بود. والدینم دور از ما در خانه خودشان در ولایت پدرم ساکن شدند  و خودم و همسرم و دو تا بچه نوپا توی دو تا اتاق باقی مانده خانه مادرم میلولیدیم. اسباب و لوازم مادرم با سبک زندگی من چندان جور نبود. گاهی برای پیدا کردن وسیله ای که لازم داشتم روزها باید وقت میذاشتم در آخر ناامید و خسته دشت از جستجو میکشیدم. تازه بچه ها کنار شیرشان خوردن غذا رو شروع کرده بودند و تازه راه افتاده بودند و دندان هم درمی آوردند و این موضوعات توی اون وضع ما مشکلات خاص خودش رو داشت. خلاصه بگم که زندگی پاشو بیخ خِرّم گذاشته بود.

 تعطیلات نوروز اون سال به امید عوض شدن حال و هوام همراه خانواده همسرم برای اولین بار به دیارشون رفتیم. یکی از روشهای شناخت هر چیز، شناختن متضاد اونه و به این ترتیب من برای اولین بار متوجه شدم مهمان نوازی واقعی چیه و برای اولین بار با چشمهای خودم دیدم که متضاد اتوپیایی که مهران مدیری در شبهای بَرَره به تصویر کشید نه تنها اغراق نیست، بلکه همین نزدیکی است! به قدری این سفر و رفتار و ادبیات اون آدمها برای من آزاردهنده و خسته کننده بود که عاقبت اون روی سگم بالا اومد و در مقابل آدمهایی که تازه باهاشون آشنا شدم رفتاری رو بروز دادم که خودم از اون شرمنده ام. خلاصه اینکه فکر میکردم نوروز 96 بدترین و نامرادترین نوروز عمرمه و از این بدتر نمیشه؛ اما زندگی بهم ثابت کرد چرا، میشه. 

نوروز امسال از روز اول خودم و همسرم و بچه هام گرفتار سرماخوردگی سخت هستیم و تعطیلات به کاممون زهر مار شد؛ و من باز هم از طریق شناخت متضاد فهمیدم تحت هر شرایطی بهترین موهبت سلامتیه. 




پ.ن. الان که عمیقتر خاطرات نوروز 96 رو مرور میکنم میبینم نوروز تلخ 97 هنوز به بدی او سفر لعنتی نیست! 

نظرات 1 + ارسال نظر
سیب سه‌شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 11:35 ق.ظ

خدا میدونه تو اون نوروز چه کردی! فکر کنم همه سایه هات رو ریختی بیرون

هر چی بهشون گفتم حقشون بود. لیاقتشون خیلی بیشتر از اینا بود. فقط در شأن خودم نمیدیدم اونجور کولی بازی دربیارم. بر اساس تربیتم انتظار داشتم تا لحظه آخر سیامک انصاری وار فقط نگاه کنم اما نشد دیگه....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد