کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

950808

نوه عمو دراینستادرخواست دنبال کردن (فالو) داده. میپذیرم و دنبالش میکنم. عکسها را بالا و پایین میکنم. یکسال بعد از من دنیا آمده. چقدر پیر شده، موهای جلوی سرش ریخته و تنش پر از خالکوبیست. ولی چشمهاش هنوز همون شیطنت خردسالی را دارد، مثل آن شب که به دیدنش رفتیم چون تصادف کرده بود و من برای اولین بار ورم و کبودی واقعی چشم را از نزدیک دیدم!  شیطان کوچولوی مصدوم، شده مردی سی ساله که یک ازدواج ناموفق را پشت سر گذاشته. دلم میخواهد گپی بزنیم و خرده خاطراتمان را مرور کنیم ولی فکر میکنم خوبیت ندارد.

من ولی پیر نشده ام. من هنوز همان آدم چند سال پیشم. با عجله در آینه نگاه میکنم اما زنی سی و یک ساله را نمیبینم که وقت ندارد اصلاح کند و ابرو بردارد. پس چه میبینم؟ هیچ. من فقط وقتی آرایش دارم و سرحالم خودم را میبینم. از زوایای مختلف نگاه میکنم و حَظ میبرم. من پیر نشده ام؛ هنوز باورم نشده. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد