خسته ام؛ آنقدر خسته که به یاد نمی آورم آیا تا کنون بدین حد خسته بوده ام یا نه.
سرنوشت، چون باران سیلاسای تابستانی بر من فرود آمده و من خیسِ خسته ی بهت زده، نه راه برگشت دارم و نه نای پیش رفتن.