خسته ام؛ آنقدر خسته که به یاد نمی آورم آیا تا کنون بدین حد خسته بوده ام یا نه.
سرنوشت، چون باران سیلاسای تابستانی بر من فرود آمده و من خیسِ خسته ی بهت زده، نه راه برگشت دارم و نه نای پیش رفتن.
ـنگاه کن بچه داره با چراغای خیابون حرف میزنه
ـاین چی میزنه این جوری فاز میگیره؟!
ـممه!
ـخو حق داره والا
هی واسه نشون دادن عمق فاجعه نگید "به گا رفتم" چون بدتر از به گا رفتن هم هست، " حامله شدن"!