کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

94094

گاهی فکر میکنم برای برآورده شدن بعضی آرزوها فقط باید چراغ جادو داشت. مثلا من آرزو دارم یک روز بیاد که مردم علاقه شون رو به سریالهای جفنگ ترکیه ای از دست بدن. قبلا که دورادور آشنا با مضامین این سریالها و شاهد وابستگی جماعت ایرانی -خاصه خانمها به این سریالها بودم، اینقدر زج نمیکشیدم اما الان که از نزدیک میبینم که چه محصولات ضعیفی این طور مورد اقبال جامعه ایرانی است واقعا دلتنگ میشوم از این حجم سطحی گری!


فراموش نمیکنم شبی که قبل از شام مجبور شدم کنار مادرشوهر و خواهرشوهرم قسمتی از سریال فاطماگل را ببینم. صبح شد، فاطما گل و شوهرش بیدار شدند، کش و قوس آمدند و ما همگی پای تلویزیون نشسته بودیم که این دو تا کمی هوشیار شوند. بعد شوهرش به حمام رفت. ما پشت در حمام صدای دوش را میشنیدیم و منتظر بودیم حمامش تمام شود. بعد از حمام آمد بیرون و خواست صورتش را  اصلاح کند. ما همه نشسته بودیم تا خمیر ریشش آماده شود، به صورتش بمالد، تیغ بکشد و اصلاحش تمام شود. بعد آمد طبقه پایین و دیالوگ مختصر و علی السویه ای با فاطما گل داشت. صبحانه خورد. لباس پوشید، کفش پوشید، جلوی آینه موهایش را مرتب کرد و از خانه خارج شد. ما تمام جزئیات را شاهد بودیم. بعد فاطما گل به حمام رفت. ما از پشت در حمام صدای دوش را میشنیدیم و منتظر بودیم حمامش تمام شود. بعد او را با حوله دیدیم که داشت موهایش را در حوله جمع میکرد. بعد آمد جلوی آینه و سشوار را به برق زد. بعد شروع کرد موهایش را سشوار کردن و ما منتظر بودیم موهای فاطماگل خشک شود! بعد آمد سر کشوی لباس زیرش، یکی را برداشت و گذاشت سرجایش، دومی را برداشت و گذاشت سر جایش، سومی را همچنین، دوباره برگشت دومی رو برداشت. تا یانجا نزدیک پانزده دقیقه از یک قسمت 50 دقیقه ای صرف مراسم صبحگاهی فاطما گل و شوهرش شده بود!!!! 


پروردگاراااااااا طاقتم تمام شد. این همه وقت هیچ اتفاقی در این تصاویر نیافتاد. چرا باید آدم شاهد چنین مزخرفاتی باشه؟ 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد