کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

940726

میگم یه زمانی مداحی واسه خودش اثر هنری بود، شعرش مضمون قشنگی داشت، صدای مداح قشنگ بود، روی ملودیش کار میشد، سینه زن میشد ساز توی دست مداح. یه اثری خلق میشد که گوش نواز بود، دلنواز بود... آخه که چی یه عده تک ضرب بزنن، یکی بگه سِین سِین یکی دیگه هم عربده بکشه؟! عربده کشیدن کاری داره؟ همه میتونن عربده بکشن!


میگه الان مردم این چیزا رو بیشتر میپسندن.


میگم طبع مردم مریضه. یکی کارش تمیز کردن گل و لای و کثافت جوبها بود، از قضا گذرش افتاد به راسته عطاران، از بوی خوش راسته بیهوش شد. گلاب به حلقش ریختن و تربت زیر دماغش گرفتن اما اثر نکرد. یکی گفت من این رو میشناسم، میدونم چشه. یه مشت لجن از ته جوب برداشت گرفت زیر دماغش، طرف حالش به جا اومد. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد