کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

940711

1. بعد از مدتها دیدمش. 

در واقع از اون روزی که بهم توهین کرد و تهمت دروغ گفتن زد، برام تموم شد. نه که کینه ای ازش داشته باشم، اما به روایت مورد علاقه خودش "سقط من عینی". بعد از اون در تمام مدتی که باهاش در ارتباط بودم من حریمهای خودم رو نگه داشتم و بهش توهین نکردم. کنارش بودم، اما دیگه تو دلم نبود. بیشتر از اینکه از دستش دلخور باشم، واسش ناراحت بودم. من جزء معدود دوستاش بودم چون اصولا دست به تار و مار کردن نزدیکانش خیلی خوبه. چند روز پیش دعوتم کرد برم سفره ابالفضل. یکی از ملاقاتهای اولمون هم تو سفره ابالفضلش بود، همون موقعها که در هفته چند ساعت رو به چت کردن با هم میگذروندیم و شاید با خودمون میگفتیم ای کاش این هم صحبت خوب در مجاورتمون بود. همه آدمهای دنیا میتونن خطرناک باشن، اما هستند آدمایی که خودشونو خطرناک معرفی میکنن؛ و اون هم از همین دسته بود. مجاورت با اون، نشون داد که حرفش بی راه نبوده. امروز که کنارش نشستم، باز هم دلم براش سوخت. احساس کردم پیر شده، دیگه خبری از سرمستی های متظاهرانه اش نبود. قبلا بهش گفته بودم تو وجود تو یه غول گنده هست که تو سعی داری وجودشو انکار کنی و یه نقاب نایس ملو بزنی به صورتش. امروز بهم گفت قبول کردم که اون غوله هست. حکایت من و اون غوله، حکایت مرد فرزانه بود و ببر دیوانه.


2. بعد از مدتها در روضه گریه کردم.

نمیدونم افسردگی قبل از قاعدگی بود یا چیز دیگه، هر لغت زیارت عاشورا که خونده میشد گلوله اشکی از چشمم میغلتید. صحنه های حرم اباعبدالله و امیرالمومنین تو ذهنم تجسم میشد. یاد ایوان طلای نجف افتادم. اولین بار که دیدم، واقعا هیبتش منو گرفت. روز آخری که نجف بودیم مادرم رو در حرم گم کردم. خیلی گشتم ولی نبود. از عالم و آدم خسته بودم. میدونستم که وقتی پیداش بشه میخواد سرزنشم کنه و قصور ناشی از پیری و حواس پرتی خودشو به گردن من بیاندازه. در جواب چی میتونستم بگم؟ سلول به سلول احساس بدبختی میکردم. سرمو روی یکی از دیوارهای صحن گذاشتم و زار زدم. یادم نمیاد عمیقتر از این گریه کرده باشم. 


3. بعد از مدتها در موردش با یکی حرف زدم. 

به مخاطبم که قصد ترک ایرانو داشت، گفتم مادرت بی قراری نمیکنه؟ چند دقیقه قبل خودم اندوه رو تو چشم مادرش دیده بودم، یکسال قبل پسرش رفت و حالا دخترش؛ همسرش هم که هیچ وقت همراهش نبود، به موندن دختر آخرش هم امیدی نیست. مخاطبم گفت که قصد داره به این جور چیزا فکر نکنه، چون فایده ای نداره. راست میگه البته، الان و بعد از اون همه تلاش واسه رسیدن به این لحظه، دیگه وقت فکر کردن به این چیزها نیست. خود من هم آرزو دارم که جای اون باشم. مگه پدر و مادر آدم تا کی زنده میمونن که آدم بخواد فداکاری کنه و به خاطر اونها مسیر آینده اش رو تغییر بده؟ من اگه موندم از ترس و بی عرضگی بود، البته غم پدر و مادرم بخشی از ترسهام بود. بهش گفتم خوب میکنی، آدم هر کاری که بکنه... گفت درد داره. گفتم آفرین! هر کاری که بکنی باید درد رو بکشی. این درد رشد کردن و پوست انداختنه. یه زمانی خودم خواستم یه نفر رو ترک کنم. تلفن رو قطع کردم و به خودم گفتم دیگه هرگز باهاش تماسی نخواهم داشت و نداشتم. اما تا سه روز، نمیتونستم جلوی گریه خودمو بگیرم. صبح از خونه میومدم بیرون به هوای سر کار رفتن، اونقدر گشت میزدم تا بعدازظهر بشه. به قدری از کارهاش جون به لب شده بودم که خودم خواستم تموم بشه، اما اون پوست انداختنه درد داشت. 

نظرات 1 + ارسال نظر
ıllıllı مرگ تدریجے یہ رویا ıllıllı یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:56 ق.ظ http://www.movis50.blogfa.com

▁ ▂ ▄ ▅ ▆ ▇ █ مرگ تدریجی یہ رویا █ ▇ ▆ ▅ ▄ ▂ ▁
سلام وعرض ادب.امیدوارم شاد باشین وسرحال.وروزتون رو باخوبی آغاز کنین.امروز روز یکشنبه 11 مهرماه.برابر با19 ذی الحجه1436سوم اکتبر2015—صدونود وشش روز از سال رفته و168روز به آخرسال مونده.عید غدیر رو تبریک میگم با اینکه دوروز رفت.نمیدونم اصلا امسال یه جور بود امسال سال رفتن خیلی ها بود خیلی ها که اصلا انتظارشو نداشتیم.مرتضی پاشایی،هماروستا،علی طباطبایی، حجاج عزیزمون تو حادثه منا، واین اخریها خبرنگار شبکه خبر وهادی نورورزی عزیز ودوست داشتنی وبااخلاقمون مثل مرحوم سیروس قایقران حجاجی که تواون حادثه جرثقیل فوت کردن نمیدونم حکمت خدا چیست اما فقط الله میدونه وبس راستی بیت الله عباسپور عزیز وخیلی ها دیگه...نمیدونم این مصیبت ها وقتی که برسر تک تک ماها اگر به هرجور وعنوان بیاد چطوری طاقت میتونیم بیاریم ایا صبرداریم؟آیا میتونیم به هم دلداری بدیم؟امسال عید تاعیدمون تلخ بود هنوز که هنوز موندن ببینن بازهم حجاج ایرانی هست؟وای این خانواده های مصیبت زده الان دارن چی میکشن؟وای خانواده هادی نوروزی چی میکشن مخصوصا پسرکوچیک هادی نوروزی.....برای هممون هست بادرجات ونوع های مختلف اما این رو بگم درسته سخته بانوشتن وحرف آسون هست اما توعمل سخت منظور از عمل طاقت اوردن این همه مصیبت مثلا زلزله بم یابوئین زهرا چقدر ادم کشته شدن؟اما اگر خدارو به معنای واقعی درک کنی برات اسون میشه ومیگه خدا تنهایاورم وکمکم هست.....تسلیت به همه داغداران وداغ کشیده ها.روحشون شاد قرین رحمت ومغفرت عظیم الهی باشن.ممنونم نظرمو خوندی ممنونم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد