کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

940704

1. داشتم لباسهایی که دیشب با عجله از کشو ریخته بودم بیرون رو تا میزدم و میگذاشتم تو کشو. نمیدونم چه فرآیند بی ربطی تو مغزم شکل گرفت که یادم اومد یه زمانی یه مخاطبی داشتم که بهش میگفتم "قند عسلم". بعد با خودم فکر کردم این چه لقب تخمی بود که من واسه اون بیچاره انتخاب کرده بودم؟! البته خودشم دوست نداشت و شاکی بود. بعد یادم اومد که تخمی ترین رفتارهای زندگیم رو در برابر اون نشون داده ام!! اصلا به خاطر همین بود که یه دفعه تصمیم گرفتم باهاش هیچ تماسی نداشته باشم. اون موقع بهترین راهی که واسه رها شدن از وضعیت تخماتیکم به ذهنم میرسید همون بود. به خودش هیچ توضیحی ندادم و جالبه! که اونم هیچ وقت توضیحی نخواست.


2. برای روشن کردن وضعیت قسطهای وامی که از بانک گه قرض الحسنه مهر ایران گرفتم باید حضوری مراجعه کنم به بانک. یکی از قسطهایی که پرداخت کردم رو ثبت نکردن و الان هی برام معوقه میزنن. تلفنی گفتن درستش میکنن ولی نکردن. از این کار متنفرم و هر بار که قصد انجامش رو میکنم به یه بهونه ای نمیرم یا نمیتونم برم. امروز میخواستم هر جور شده این قورباغه (که بیشتر شبیه نهنگه و منو قورت داده) رو بدم بره پایین اما دست راستم دچار گرفتگی شد و مجبور شدم زنگ بزنم مامانم بیاد برام پماد دیکلوفناک بماله. اینم از این.


3.  امروز همسایه کنار دستیم بابت صدای زناشوییمون بهمون تذکر داد. مونده ام به شوهرم بگم یا نگم! گه بگیرن این مملکتو، یه آخ و اوخ هم نمیتونیم بکنیم با دل خوش.


4. دیشب خواب میدیدم اسمم برای عمره (ای که با مامان اینا ثبت نام کرده بودم) درومده، ولی پاسپورتم اعتبار نداشت. خوابم دنباله دار بود، هی بیدار میشدم باز که میخوابیدم ادامه اش رو میدیدم . جالبه که دوباره تبدیل شده بودم به همون آدمی که واسه عمره ثبت نام کرده بود و با همه وجود دلش میخواست کعبه رو از نزدیک ببینه و اونجا نیایش کنه. 

نظرات 3 + ارسال نظر
نل شنبه 4 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:23 ب.ظ http://ykishodan.blogsky.com

قندعسلم ک بد نیس.یکم ی جوریه..
انشالله دستت بهتر بشه.سیستم بانکیا داغونه..
نگی به شوهرتا.معمولا این چیزارو نباید گفت ب شوهر.چون باعث میشه یا سرد بشه یا .. دچار ی حالت تدافعی میشن.اینجا ایر.انه.نمیشه راحت بود!یکم خودت مراعات کن و زیاد خودتم درگیرش نکن.
انشالله همیشه پرشورباشه رابطه اتون ^_^

احمد یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 02:01 ب.ظ

شایدهمسایتون تو خونه پسر نوجوون داشته باشه!!!

نه بابا، یه زن جوونه با یه شوهر پیر

احمد دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:56 ب.ظ

بیچاره شوهر پیر!!!
لابد دلش میخواد و نمیتونه!!!

من هم همین فکرو میکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد