کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

زورش خیلی زیاده!!!

متوجه شده‌م هر وقت بهش توجه میکنم، دردام کمتر میشه. 


امروز تو تاکسی از شدت درد نمیتونستم رو صندلی بنشینم، نفسم بند اومده بود. انگشتامو رو قفسه سینه فشار میدادم و به ترافیک خیره شده بودم. چشمامو بستم و بهش فکر کردم. 


تازه از خواب بیدار شده بود، با همون موهای همیشه آشفته و پیراهن نایلونی کدر که گلهای نارنجی و قرمز داره. با مهربونی صداش کردم و خواستم دست و روشوبشوره. آروم موهاشو شونه کردم -بدقلقلی میکرد، دردش میومد. با  حوصله گره‌های موشو باز کردم. موهای شفافشو از دو طرف بافتم و چتری‌هاشو گذاشتم رو پیشونیش. تو آینه لبخندکی زد، از دیدن خودش خوشش اومده بود. لباسشو عوض کردم -یه پیراهن سورمه‌ای با نواردوزی قرمز و یقه ملوانی سفید. بهش صبحانه دادم و ازش خواستم همراهم بیاد شرکت. 


دردم حسابی آروم شد. 

نظرات 1 + ارسال نظر
امین یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:56 ق.ظ http://pll.blogsky.com

سلام
آخی
چقدر رمانتیکانه
چه کوچولوی نازی
چقدر اسم عجیبی دارید شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد