دقیقا نمیدونم از کی، شاید از ده سالگی درست تو لحظه سال تحویل در حال گریه بودم. معمولاً تلویزیونمون روی شبکهای بود که از حرم امام رضا پخش مستقیم داشت و به اصطلاح حالت روحانی به ما دست میداد.
روزهای آخر اسفند با شوهرم بگو و مگو داشتم سر اینکه بریم مشهد یا نه. دست آخر قرار شد که نریم اما ما با هم قهر کردیم. دو شب و دو روز تو قهر سپری شد و این برای من یه رکورده! شب سوم دل هر دومون تنگ شده بود. کلافه بود و خوابش نمیبرد، گفتم یه آهنگ ملایم بذار تا آرومت کنه. گفت چیزی تو گوشیش نداره. رفتم لبتاپ رو آوردم و آهنگهای خاطرهانگیزمون رو گذاشتم. «به من نگو گریه نکن، این لحظههای عمرمه، که قطره قطره آب میشه...» مثل ابر بهار اشک میریختم و اون تو نور لبتاپ چهرهم رو میدید اما نزدیک نمیومد. لبتاپو بستم و دراز کشیدم. پرسیدم بهتری؟ گفت هوم. گفتم بیا بغلم. مثل یه بچه ترسو خودشو بهم چسبوند.
لحظه تحویل امسال تلویزیون روی شبکه من و تو بود. نه هفت سینی و نه قرآنی حتی! چه برسه به حال معنوی. یه شمارش معکوس بود و بامب! سال نو مبارک. بعد هم ساز و آواز و رقص دسته جمعی. من و شوهرم همدیگه رو بوسیدیم و به هم عیدی دادیم. این شادترین سال تحویلی بود که به خاطر دارم. برخلاف سالهای گذشته، اصلا استرس تمام شدن کارهای خانه تکانی رو نداشتم، خانهم کاملاً بهم ریخته بود و حتی حمام هم نکرده بودم. لحظه تحویل سال هیچ حسرت و آرزویی نداشتم. سبزی پلو و ماهی رو با لذت خوردم و لباسهای تازهم رو با لذت پوشیدم. احساس میکنم دارم شادترین روزهای زندگیمو سپری میکنم.
مهر و محبتتون روز افزون.
عیدت هم مبارک.
تو اصلا معلوم هست کجایی؟ بزنم نصفت کنم؟ واسه چی اکانتت رو دی اکتیو کردی؟
مرضیه،دلم برات تنگ شده.
ولی خیلی خوبه حس میکنه شادترین روزای زندگیتُ چیز میکنی
قربونت برم عزیزم