کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

از تو سیرم

تهران رو فقط تو چهار روز اول سال دوست دارم؛ خیابونها خلوت میشه و هوا تمیز. بر خلاف سایرین که دید و بازدید عید رو یک خاله‌بازی مسخره میدونن، من حتی این دید و بازدید رو دوست دارم. این رفت و آمدهای کوتاه و پشت هم یادآور روزهای کودکیمه. برای من که هیچ اسباب‌بازی رو از اون روزها نگه نداشتم، عیددیدنی بازی خوش‌آیندیه که باعث میشه فکر کنم زندگی هنوز خوشگلیاشو داره. 


خانواده شوهرم میخوان ما رو با خودشون ببرن مسافرت، چون اونها کسی رو توی تهران ندارن و تمام تعطیلات باید کنج خونه کز کنن. از طرفی نیمه دوم تعطیلات ما مجبوریم یه سفر دیگه بریم واسه شرکت در عروسی دختردایی من. شوهرم به نفع من کشیده کنار و میگه نیمه اول تهران می‌مونیم و من باز دچار همون درد همیشگی شده‌م: تعارض خواست-ناخواست. هم میخوام تهران بمونم و کنار خانواده‌م باشم و هم دوست ندارم شوهرم رو از خانواده‌ش جدا کنم. اگر خواسته خودم رو انتخاب کنم دچار احساس گناه میشم و اگر خواسته اون رو انتخاب کنم احساس میکنم قربانی شده‌م. 


دیشب قبل از خواب سعی کردم وضع فعلیم رو برای شوهرم توضیح بدم. فکر کنم موفق شدم خودم رو به عنوان یه انسان خوددرگیر بهش معرفی کنم. تمام شب درد داشتم و خوابهای بی‌معنی و آزاردهنده می‌دیدم. صبح که بلند شدم از همه زندگی بیزار بودم. احساس کردم فقط مرگ میتونه منو از این همه درد روحی و جسمی نجات بده. به هیچ کس نمیتونم بگم که چقدر تحت فشارم،‌ چون کسی درک نمیکنه. من از نظر دیگران یه آدم بهانه‌گیرم. ضمناً گفتن دردها و مشکلات چه فایده داره؟ هر حرفی که به هر کس بزنی، به موقعش بر علیه خودت استفاده میشه. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد