اگه سیگاری بودم دو سه نخ سیگارو پشت هم میکشیدم.
اگه دستم میرسید یکی دو بطری آبجو میخوردم.
اگه زن نبودم، حداقل میتونستم اون موقع شب بزنم بیرون یه بادی به سرم بخوره.
اما هیچ کدومش امکان نداشت، و من روی اون مبل کذایی نشستم و حرص خوردم و گریه کردم و سعی کردم تو خونهای که آنتن موبایل نداره به اینترنت! همراه اول متصل بشم، که ببینم اون پیام کذایی که از من قایمش میکنه چیه؟ چیه که من باید تنهایی بخونمش، اونم وقتی که اون نیست؟ چیه که اگه بخونمش ممکنه دعوامون بشه؟ چرا ما باید رابطهمون این شکلی باشه که نتونیم با هم حرف بزنیم و دست به دامن SMS و viber بشیم؟ یک ساعت حرص خوردم و تمام عضلات گردنم و دست راستم منقبض شد و درد گرفت، و معده لعنتیم به اندازه یه کتری اسید ترشح کرد و شوهر مسخرهم تمام این مدت به من خندید (خندهش خیلی وقتا معنی مثبتی نداره) و در آخر دیدم سالگرد عقدمون رو تبریک گفته:عزیزتر از جانم.... و عزیرتر از جانش امروز صبح هنوز هم پر از حال بده و درد و گرفتگی عضلات!