کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

مرا آتش بزن، بی درد هستم

بعد از یه روز کاری، حدود دو ساعت تو مطب انتظار کشیدم که نوبتم بشه. از مطب که اومدیم بیرون، تو مسیر خونه به سه تا داروخانه سر زدیم، هر کدومشون یک قلم از داروها رو نداشت! واقعا از همه چی دلزده بودم ولی اون درک نمیکرد. وقتی رسیدیم خونه، بهش گفتم با من دعوا کن، ولی اون به حرفم خندید و نفهمید من احتیاج دارم همه کم آوردنامو فریاد کنم و بریزم بیرون. بعدشم که تو بغلش گریه کردم مثل همیشه سعی کرد با مسخره بازی بخندوندم. نمیفهمه وقتی من گریه میکنم فقط میخوام گریه کنم، دیگه نمیخوام بخندم. ولش کردم رفتم رو تخت خوابیدم و گریه کردم. رفت تلویزیون رو روشن کرد اما ده دقیقه بعد اومد رو تخت کنارم خوابید، از پشت بغلم کرد و بازم مسخره بازی درآورد. وقتی دید فایده نداره اونم آروم گرفت کنارم خوابید، چند دقیقه بعد هم خسته شد و رفت. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد