کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

گاهی فکر می‌کنم زود ازدواج کرده‌ام. شاید سن شناسنامه‌ایم برای ازدواج مناسب-حتی دیر! به نظر برسد، اما متأسفانه علی‌رغم هوشی که بدان شهره‌ام، مسائل مهم زندگی را خیلی دیر آموختم. خودم را خیلی دیر شناختم و خیلی دیر دانستم که چه چیز می‌خواهم و چه چیز  نمی‌خواهم. خیلی دیر زنانگی را یاد گرفتم و خیلی دیر مردان را درک کردم. از سوی دیگر از خودم ناراضی نیستم چون این دیرپزی در این مملکت فراگیر است؛ برخی تا آخر عمر هم نپخته باقی می‌مانند.


امروز می‌دانم که فردیت برایم از همه چیز مهمتر است. می‌دانم زندگی‌م در تجربه‌ی تازه‌ها معنا می‌یابد. می‌دانم میلی متکثر در من هست، که مرا از هر قابی بیرون می‌زند. نه اینکه قبلاً اینها را ندانسته باشم، اما امروز بیش از هر زمان دیگر این مسائل برایم شفاف شده است و از آن مهمتر، امروز از این حقیقت شرمسار نیستم. امروز آنقدر بزرگ شده‌ام که (برخلاف آموزه‌های تربیتی‌م) میدانم پذیرش جامعه، هدف نیست بلکه وسیله‌‌ای است برای بهبود زندگی و اگرچه با ترس و لرز، اما با اطمینان می‌گویم که برای آدمی مثل من، هزینه‌ جامعه‌پذیری بیشتر از فایده‌اش است. امروز می‌دانم که دنیا آنقدر بزرگ است که حتماً جامعه‌ای هست که مرا همینگونه که هستم بپذیرد. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد