کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کشف امروز

کشف امروز صبحم را مدیون آن کارگر چشم چرانی هستم که وقتی داشت سوار ون می‌شد، سرش را چرخاند و هر پنج زن داخل ماشین را دید زد و بعد برگشت و دوباره زنی که کنار دستش بود را نگاه کرد و تا آخر مسیر هر وقت فرصتی دست می‌داد به صورت زن خیره می‌شد. سوال عجیبی برایم پیش آمده بود: چهره این زن-که من پشت سرش بودم و نمی‌دیدمش، چطور می‌توانست باشد؟ پس تصمیم گرفتم موقع پیاده شدن حتماً به صورت زن نگاه کنم. بعد با خودم فکر کردم نگاه‌های  این مردک حتماً به اندازه کافی آزارش داده و نگاه من هم مزید خواهد شد. جرقه کشفم زده شد!


بارها پیش آمده که در خیابان با ظاهری خیلی معمولی در حال حرکتم، ناگهان متوجه می‌شوم چشمهای زیادی از هر طرف به من خیره شده و حرکاتم رو می‌پاید. همیشه با خودم فکر کرده‌ام که چرا؟ مگر چه اتفاقی افتاده که توجه این همه آدم به من جلب شده است؟ امروز کشف کردم که احتمالاً این جریان با نگاه حریص یک مرد هیز (یا حتی نگاه کنجکاو یک زن بیکار) شروع میشود. بعد نفر دوم کنجکاو میشود که بفهمد نفر اول چه چیز را نگاه میکرده؟ و بعد نفر سوم و چهارم... و این موضوع اونقدر فیدبک مثبت می‌گیرد که ناگهان من به خودم می‌آیم و می‌بینم در انبوهی از نگاه‌های نگران محاصره‌ شده‌ام!

نظرات 2 + ارسال نظر
سپندار شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 06:48 ب.ظ http://haghighatezesht.blogfa.com

به قول اولین استادم( مادرم ) خطاب به ملت چشمچران:


واست چسید ، برو بو کش !

بی نام فلک زده یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:19 ق.ظ

بیتلبیتها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد