کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

هیچ امیدی به آینده ندارم

مسلمانان غیور! دیروز ریختن تو خیابون و اعتراض کردن به کاریکاتور پیامبر. یه سوالی رو یادم نیست تو کدوم برنامه از کدوم شبکه ماهواره شنیدم، با این مضمون: چرا اون زمانی که به اسم اسلام کشت و کشتار میشه، غیرت مسلمونا به جوش نمیاد و نمیریزن تو خیابون؟ و من دارم همچنان به پاسخ این سوال فکر میکنم و متأسفانه جوابهایی که به ذهنم میرسه اصلا رضایتبخش نیست. 


این روزها مشتری روزنامه قانون هستم، بیشتر به خاطر همون چهار صفحه طنز و کاریکاتورش. در کنارش مطالب جدی رو هم  میخونم و هی تأسف میخورم و هی تأسف میخورم و هی تأسف میخورم. به یاد حرف مشاور میافتم که گفت باید از این چیزا دور باشم و با خودم فکر میکنم که من چقدر بی جنبه هستم؟ و این سگ سیاه افسردگی تا کی میخواد رو من برینه؟‌

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد