کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

وقتی بله گفتن، پا زدن به چهارپایه‌ای ست که زیر پای رویاهای حلق آویزیت بود.

نه این که از زندگی جدید و تأهل ناراضی باشم -یعنی هنوز چیزی نشده که دلم زده بشه- نه این که همسرم رو دوست نداشته باشم، نه اینکه واسه آینده‌م پیش‌بینی غیر از این می‌داشته ام... اما یه رویای جهانگردی کوله پشتی طور داشتم، که دیگه عمراً عمراً‌ عمراً بهش نمیرسم.

امیدوارم منو بخشیده باشه

اولین شرکتی که کار میکردم، نگهبان دم درش خاطرخوام شده بود. ازش بدم نمیومد پسر خوب و بانمکی بود؛ ولی واسم افت داشت با نگهبان دم در شرکت ازدواج کنم. هیچ وقت محلش نذاشتم. 

از وقتی شنفته خفه شده، فکر کنم ذوق مرگ شده!

دیشب برای اولین بار و بعد از شنید هزارباره ش از نامزدم، جمله "دوستت دارم" را به طور پیامکی بهش گفتم.

بس که خسته ام

دلم می‌خواهد

همین الان بلند شوم بروم ترمینال

یک بلیط بگیرم به مقصد ارومیه

بروم بالای سر دریاچه ارومیه

زار زار گریه کنم. 

یکی بیاد این کانون گرم خانواده رو خاموش کنه

یکی از برتری های دوستی نسبت به ازدواج اینه که رابطه خالص دونفره است و مجبور نیستی از نظر کسی مطلع بشی، چه برسه به اینکه بخوای طبق نظرشون رفتار کنی.

در حد خارکسده و کونکش و اینا...

دیشب بابام گیر داده که اینقدر نگو "کردن تو پاچه م" این حرف مال لاتهاست! تأثیر حرف بابام چی بود؟ اینکه از دیشب تا حالا به طرز دیوانه‌واری دوس دارم کلمات رکیک به زبون بیارم.

به قدری حالم بده که

آی کیو رو خوندم ای کیر

عنوان لازم ندارد

مرد باید بغل رو بفهمه وگرنه این که فقط دستاشو باز کنه تو رو جا بده بین دست و سینه‌ش، بعدش هم دستاشو ببندده فایده نداره.

بیخود نیست که کسی عاشقم نمیشود!

من ویژگی های یک معشوقه را ندارم
نه بسیار ظریف و بسیار زیبا هستم،
نه مغرورم،
نه ناز کردنهای بی حساب بلدم.

من همانی هستم که با خوشحالی همراه دوست پسرم میروم به یکی از ساندوچی های کثیف، و دستم را در دستشویی میشورم که شیر آب گرم ندارد و با خوشحالی ساندویچ فلافل با ترشی میخورم.


پ.ن.

این نوت مربوط به 14-15 ماه قبل است.

از اشک لب مشکی که من دارم...

دیشب کسی که تازه از کربلا برگشته، میگفت که در حرم امام حسین آدم به هیچ وجه گریه‌اش نمی‌گیرد و از من که تجربه سفر به کربلا را دارم، خواست که حرفش را تأیید کنم. به خنده-اما جدی گفتم که من حتی در حرم حضرت عبدالعظیم هم گریه‌ام می‌گیرد.