قصههایم خاطره و خاطرههایم قصه میشوند.
قصههایم خاطره و خاطرههایم قصه میشوند.
اولین شرکتی که کار میکردم، نگهبان دم درش خاطرخوام شده بود. ازش بدم نمیومد پسر خوب و بانمکی بود؛ ولی واسم افت داشت با نگهبان دم در شرکت ازدواج کنم. هیچ وقت محلش نذاشتم.
mhgh
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1392 ساعت 01:38 ب.ظ
نباید عذاب وجدان داشته باشی.... کبوتر با کبوتر باز با باز دیگه
شما مثلا فوق لیسانس داری ... اون وقت مگه میشه ؟؟ کفو بودن در همسری یکی از ملاکهای بسیار مهمه ... به نظرم از فکرش بیا بیرون
بهش زیاد فکر نمیکنم.