کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

در چه حالی؟

حس می‌کنم سنگ ریزه ته آکواریوم در سالن انتظار بیمارستانم.

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:20 ق.ظ

چه حسی میتونه باشه!!!تصور سختیه ی!
سنگ ریزه نه آکواریوم! حالا چرا بیمارستان!

بیشتر فکر کنی حتما خودت میفهمی چرا

مریم سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:47 ق.ظ

نمی دونم ولی هر کس بنا بر حسی که داره برداشت میکنه

حالا فضای بیمارستان واسه من فضای دلگیرو حس تنهایی و غمگینی داره

وقتی فک میکنم سنگ ریزه ته آکواریوم و تو بیمارستان انگار به درد بی درمونی مبتام و فقط معجزه دوای دردمه!اسیر و عاجز !ناتوان اینا تموم حس من از خودم به عنوان سنگ ریزست!
استفاده ازین شکلکا واسم شده عقده واسه همین هرجا نظر میذارم کلی شکلک به کار میبرم!

مریم جون داری نزدیک میشی به حس من... ادامه بده


من هم از این شکلکها دوست دارم، خصوصا از این زبون درازیا

یان یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1392 ساعت 07:20 ب.ظ http://midnighttrain.blogsky.com/

عالی بود تشبیه ات، چندی پیش تجربه اش کردم، جوشاندن انتظار، اندوه و دلهره است در ظرف زمان!

آفرین، زدی به هدف!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد