یکی از همکاران سابقم خیلی مثبت و خوش قلبه.... وقتی باهاش حرف میزنم همین طور از ظاهر و باطن من تعریف میکنه
(البته پر واضحه که من خیلی تعریفی هستم، بعله....)
یه روز داشتم درباره ی یه موردی که برام پیش اومده بود باهاش صحبت میکردم، همین جور با اشتیاق به صورتم خیره شده بود...
یهو وسط حرفام برگشت گفت: آخه کی میتونه دختری رو با لبها و دندونای تو ببینه و دلش نخواد که این دختر با مزه همسرش باشه؟
طبعا من هم باید این شکلی میشدم :|
گفتم خیلی ها... خیلی از پسرها...
پ.ن. دندونای من چندان مرتب نیست، یه نمه هم خرگوشی میزنه، اگه پول و حال داشتم باید میرفتم میدادم ارتودنسی کننش!
من نمیدونم واقعاً چه چیزش واسه این بنده خدا جذابیت داره؟
یه روزم لاک پشت میشم، که هر وقت حوصله م سر رفت، یا ترسیدم، یا خوابم میومد، یا حتی هویجوری، آروم سرمو بکنم تو لاکم، و بعدشم دست و پامو برم تو... بی صدا جدا شم از همه
از آن ترسم به پای من نشینی
من کابوس را رویا ببینی
مبادا عشق در قلبم
بریزی!
ترک خورده است این
فنجان چینی
خیلی وقت پیش مجله دانستنی ها که وابسته به گروه همشهری هست، یه عنوان زده بود که دلیل محکمی برای اینکه سفر به کره ماه حقیقت داشته (نقل به مضمون) بسیار علاقمند شدیم به خواندن مطلب. مختصر و مفیدش اینکه میگه اگه دروغ بود روسها همون موقع میفهمیدن چون تمام مکالمات آمریکایی ها در طول جنگ سرد توسط روسها شنود میشده و الخ.... در پایان جا داره بگم ریدم تو این دلیل محکمتون!
کسی بود که اگر ذره ای از غم دلش را به من میداد، از عالم بی نیاز میشدم.
آدمی است دیگر، یک وقتهایی قاشق به دست دم خلا ایستاده!