بالاخره یک روز من حالم خوب میشود؛ راستی راستی خوب میشوم، نه به ضرب و زور قرص و دوا. آن روز خوب کتونیام را میپوشم، میروم ترمینال، میپرم در اولین اتوبوسی که میخواهد راه بیافتد. یک جا وسط راه به راننده میگویم نگه دارد، بعدش یک مسیر عمود بر جاده اصلی را میگیرم و میروم جلو؛ کوه، دره، دشت، هر چه که باشد فرقی نمیکند، فقط میخواهم راه نباشد؛ راهی که بقیه میروند نباشد؛ مقصدش مقصد بقیه نباشد.
امیدوارم آن روز ، زود نباشد . دلم برایت تنگ خواهد شد