کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

دیروز لیلا گفت می‌خواهد لیستی از ترس‌های زندگی‌اش درست کند. ترس‌هایی که نام برد به نظرم مسخره بود. گفتم من فقط از تنها ماندن میترسم، منظورم تنهایی فیزیکی نیست.... «از اینکه دوست داشته نشی» لیلا این طور جمله‌ام را کامل کرد. درست می‌گفت، من از دوست نداشته شدن می‌ترسم. همه تقلاهایم برای داشتن رابطه ناشی از همین ترس  است. همه‌اش دنبال کسی هستم که مرا دوست داشته باشد.

با لیلا دنبال ریشه‌های ترس‌های خودمان و اطرافیانمان گشتیم. همان ترس‌ از اتفاق‌های نیافتاده‌ای که نمی‌گذارد از حال لذت ببریم -لحظه را کوفتمان می‌کند. نتیجه عجیبی که گرفتیم این بود که ما از اتفاقاتی که قبلاً تجربه کرده‌‌ایم نمی‌ترسیم. مثلاً من از اینکه جیبم خالی باشد، نمی‌ترسم. زمانی که کرایه اتوبوس تهران-قزوین 600 تومان بود، من با 2000 تومان در کیفم راهی دانشگاه می‌شدم. 1200 تومان کرایه رفت و برگشتم می‌شد، 400 تومان پول ساندویچ ناهارم؛ اینها خرجهای حتمی بودند ولی من هیچ وقت نگران نبودم که با 400 تومان پول باقی‌مانده، در راه دربمانم -هیچ وقت  هم درنماندم. برعکس من، جیب لیلا هیچ وقت تا این حد خالی نبوده و با این حال ترس اصلی او از بی‌پول ماندن است!

چون ته‌تغاری خانه بودم، همیشه دوست داشته شده ام. همیشه مورد توجه بوده ام. اما همان موقع‌ها که مدرسه می‌رفتم، هر شکست کوچکی (مثل اخم معلم، یا کم شدن نمره) مرا خرد می‌کرد. ساعت‌ها بابت چیزهایی گریه می‌کردم که برای هم‌سن و سالهایم هم اهمیت نداشت. شاید در ناخودآگاهم فکر می‌کردم این همه دوست داشتن که نثار من می‌شود به خاطر  این است که تافته جدابافته‌ای هستم. این بود که هر اتفاقی که این تصور من* را به هم می‌ریخت برای من شکست بزرگی محسوب می‌شد. معنی هر انتقادی برای من این بود که تو دیگر تافته جدا بافته نیستی -دوست داشتنی نیستی. و این طور بود که خودم دوست داشتن دیگران را مقید به شرایط می‌کردم. عمیق‌ترین قسمت فاجعه آنجاست که این شرایط برای خودم از همه سخت‌گیرانه‌تر بود.


self concept*

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد