کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

یک روز همکوآلا میشوم همین جوری میچسبم به درخت، چشمهایم را هم  میبندم که اگر کسی از آن طرفها رد شد نبینمش، که کنجکاو نشوم که او که بوده و چه کار داشته، که حتی مجبور نشوم برایرفع کنجکاوی تکانی بخورم.

نظرات 1 + ارسال نظر
صادق(فرخ) دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:22 ق.ظ

قربون فکر منحرفت برم من

سلام دوست قدیمی، چه خوب کردی اومدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد