شب بارونی و بعد یه ساعت انتظار تو ایستگاه، تو خیابونی که ازش خاطره های خیس داری، میپری تو اتوبوس و چند دقیقه بعد میشینی روی صندلی و نوتهایی که به ذهنت خطور کرده رو تند تند روی کاغذ مینویسی، دفتر رو میبندی و یه نفس عمیق میکشی... انگار چه کار مهمی رو به اتمام رسوندی!