کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

یه همکاری هم دارم خیلی مثبت و خوش قلبه.... وقتی باهاش حرف میزنم همین طور از ظاهر و باطن من تعریف میکنه (البته پر واضحه که من خیلی تعریفی هستم، بعله)... دیروز داشتم درباره ی یه موردی که برام پیش اومده بود باهاش صحبت میکردم، همین جور با اشتیاق به صورتم خیره شده بود... یهو وسط حرفام برگشته میگه: آخه کی میتونه دختری رو با لبها و دندونای تو ببینه و دلش نخواد که این دختر با مزه همسرش باشه... طبعا من هم باید این شکلی میشدم :| گفتم خیلی ها... خیلی از پسرها... :|


پ.ن. دندونای من چندان مرتب نیست، یه نمه هم خرگوشی میزنه، اگه پول و حال داشتم باید میرفتم میدادم ارتودنسی کننش! من نمیدونم واقعاً چه چیزش واسه این بنده خدا جذابیت داره؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد