قصههایم خاطره و خاطرههایم قصه میشوند.
قصههایم خاطره و خاطرههایم قصه میشوند.
واگن لب به لب پر است. باسن بزرگ یک خانم زیر آرنج دانشجوی نخبه و کوله پشتی یک دانشجوی دیگر توی دهانش است. قطار توقف میکند و مسافران دسته جمعی قانون اول نیوتن را میبرند زیر سوال، چون فضایی برای بروز اینرسی ندارند. تک و توکی از بین جمعیت خودشان را به سمت در میکشند تا پیاده شوند. چند برابر این تعداد از بیرون واگن برای داخل شدن نیرو وارد میکنند. جای آواگادرو خالی! یکی از خانمهای واردشده، زنی است میانسال با ظاهری معمولی که کیسه ای که نسبتاً بزرگ در دست دارد. با صدای بلند شروع میکند به گفتن:
خانوما دونات دارم.... دوناتای تازه و خوشمزه.... تاریخ همین امروزه... یه دونه ش پانصد تومن، دوتاش هزار تومن، چهار تاش دو هزار تومن... خانوما کسی دونات نخواست؟
فقط به این فکر میکند که این کودن چه تصوری از مسافران دارد که برایشان جدول ضرب تمرین میکند؟
mhgh
شنبه 23 دیماه سال 1391 ساعت 07:15 ب.ظ