چند وقته سعی میکنم خودم رو راضی وخوشحال کنم، کمتر نگران بالا رفتن سنم میشم، سه پیچ نمیشم به نداشته هام.
چند وقته دوباره کتاب کاغذی میگیرم دستم، تو کوچه با گنجشک و یاکریم و گربه و گل و دیوار و درخت و ... حرف میزنم.
چند وقته که دوباره با چشم و ابرو و لب و لوچه حرف میزنم، علیرغم اینکه بابام به شدت بدش میاد.